Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Friday, June 28, 2013

1557 - Uhn Uhn

It doesn't matter how slowly you go,
until you don't stop. - Confucius

...and suddenly Mrs. Slutterson took an interest in Philosophy!
  
مهم نیست چقدر آرام ادامه می دهی،
مادامیکه توقف نکنی. - کنفوسیوس

...و ناگهان خانم هرزه زادگان به فلسفه علاقه پیدا کرد!

Thursday, June 27, 2013

1556 - Art of Witchery

People hate true persons,
because they hate to see in themselves lacking the courage to be themselves.
 
مردم از آدم های حقیقی متنفرند،
به این خاطر که با دیدن آن ها، از دیدن نبود شجاعت در خود، برای بودن هر آنچه که هستند، بیزارند.

Saturday, June 22, 2013

1555 - Man A

Promiscuous women are beautiful too,
It only takes the right man to see their beauty.
  
زنان هرزه هم زیبایند،
تنها، مردی مناسب می طلبد تا زیبایی هایشان را ببیند.

Friday, June 21, 2013

1554 - Miss Takes

Mistakes,
are of happenings;
They Happen!

They happen once,
and if repeated,
they are either fixed,
or become a bigger mistake!
  
اشتباهات،
از جمله اتفاقات اند؛
اتفاق می افتند!

یک بار اتفاق می افتند،
در صورت تکرار،
یا جبران می شوند،
یا اشتباه تر می شوند!

Monday, June 17, 2013

1553 - The Surfer girl

While she's there,
having her skin gets darker tan,
and her blonde hair looks more bleached,
I am here,
As the weather gets hotter
I have grown colder, clinched
    
در حالی که او آنجا
پوستش برنزه تر می شود
و موهای بلوندش سفیدتر از قبل،
من اینجا
و با هر چه گرم تر شدن هوا،
من سردتر شده ام و سخت تر.

1552 - Miles and styles

She is wearing a sun hat,
her smile is enlivening,
and her blonde hair is glittering under the plain sun light;
- Where is this place?
- On the road somewhere between Warsaw and Toruń.
- I miss you, miss roads, miss traveling, and everything!
- Why don't you hit the road then too?
- It's not as easy as just packing and hitting the road...
besides, next I am going to hit the road,
I want to be sure,
There will be no coming back.
  
کلاهی آفتابی بر سر گذاشته،
لبخندش زندگی بخش
و موهای بلوندش در زیر نور شدید آفتاب می درخشد؛

- اینجا کجاست؟
- وسط جاده ایم، بین ورشو و توران.
- دلم برای تو، جاده ها، مسافرت و... همه چیز تنگ شده!
- چرا نمی زنی به جاده خب؟
- به راحتی کوله بار بستن و راهی شدن نیست...
در ضمن دفعهء بعد که به جاده می زنم،
می خوام مطمئن باشم
دیگر هیچ برگشتی در کار نیست.

1551 - Tommy

If one day, I have to choose between two types of people,
I will definitely choose the one which
that gay British guy belongs to,
someone whom with all the hard times he went through
can now be open about his sexuality and identity
and express himself with no shame in public,
rather than choosing the group
which it's members have the least personal principles and standards,
who randomly choose between whatever comes their way
in their lives.
   
اگر روزی قرار باشد از بین دو گروه از انسان ها یکی را انتخاب کنم،
مسلما ترجیح می دهم آن دسته ای را انتخاب کنم
که آن پسر انگلیسی گی به آن تعلق دارد،
کسی که با وجود گذراندن دورانی سخت
حالا می تواند با راحتی بیشتری
سکشوالیتی و هویت خود را بی پرده ابراز
و در جامعه اعلام موجودیت کند،
تا دسته ای را انتخاب کنم،
که آدم هایش با داشتن کمترین اصول و استانداردهای شخصی،
تنها، اتفاقی از بین هر آنچه سر راه زندگیشان قرار می گیرد،
انتخاب می کنند.

1550 - Ballade De Mela

Thank you for making me feel like I'm not one of you!
It is a gift, I will always keep!
  
ممنون از اینکه باعث شدید احساس کنم من یکی از شماها نیستم!
این هدیه ایست که همیشه با خود نگه خواهم داشت!

Thursday, June 13, 2013

1549 - Black n' Blue

Those who put hope in unpromising things,
shall live a desperate life.
     
آن ها که امید به چیزهای مایوس کننده می بندند،
محکوم به زندگی در بیچارگی هستند.

1548 - Your Morning Breakfast

The discussion these days
depends on whether you support western trends or eastern,
is about inches or millimeters.

But you know?
Once it got in there,
Nothing, none of these really matter!

P.S.: Yes! I have been a victim of rape,
which luckily I have still made it alive!
  
بحث این روزها
بسته به غرب زدگی یا شرق زدگی افراد
بر سر اینچ و میلیمتر است.

اما می دانی؟
وقتی رفت اون تو،
دیگر این حرف ها مهم نیست!

پی نوشت: بله! من قربانی یک تجاوز جنسی بوده ام،
که از شانس خود، تا بحال جان سالم بدر برده ام!

1547 - Signs

Don't you think it's ironic
that right in our neighborhood,
Turks are protesting for what you would call it:
"Cutting Just a few trees"?
  
فکر نمی کنی این موضوع کمی طعنه آمیز است
که درست در همسایگی ما،
ترک ها برای چیزی که اسمش را می گذاری:
"کندن 4 تا درخت"
اعتراض می کنند؟

1546 - And thou shall choose silence

Sometimes,
by hearing people's logic and reasoning,
Big questions form inside your head,
which makes you to go ask about it,
not from them, but yourself!

Vital questions which their answers
lead to a very more realistic and fundamental definition of one,
and it's type of life, the location, and it's conditions!
    
بعضی وقت ها
با شنیدن استدلال های آدم ها
سوال های بزرگی در ذهن آدم شکل می گیرد،
که باعث می شود آدم برود آن ها را
نه از آن ها، بلکه از خودش بپرسد!

سوال های حیاتی ای که جواب هایشان
به درک خیلی واقع و اساسی تری از تعریف این من،
و نوع، مکان و شرایط زندگی آن منتهی می شود!

1545 - A Personal review on last presidential election

harder than justice itself,
is enforcement of justice with the logic of one's sight.

***

People see with their eyes
and judge with their sight.

Eye in the title of judge,
and wisdom destined to be it's soldier!

***

Revolution!
Any day in which
your yesterday friend,
stands in front of you
and starts every sentence of his
with "Our comrades..."
while dealing with rising anger,
having mixed feelings!

He,
is the one who knows!
She,
is the one who knows the truth!
He,
is the one who knows the right!
and She,
is the one who is talking it!
No one else!

and suddenly,
all you ever had in common until yesterday,
all the feelings you had for each other,
are gone, lost,
like they never existed!

Crazed,
blind,
with their reasoning at it's lowest position,
lost control over behaviour or sayings,
lash out at you,
to satisfy their need to revenge,
as they get repressed!

***

After four years,
I still don't know,
and can't tell,
What happens that such wounds
opens up again,
Can't tell if it hurts me or not!
Can't say if it worried and still worries me or even
or Was it that it did surprised me so much?!

Maybe the most important outcome of it,
was the fact that,
There is a whole bigger realization and definition
to what we call people, public, society;

Most of the people in this world
are born to be used to be serving a little portion of society
called or uncalled!

Most of people are born
to be tamed,
while a few other are born
to tame them!

***

A little strategist,
that is only speaking his mind,
with no military rank higher than public,
having no soldier, or any right hand but himself,
and doesn't belong to any party or group,
belongs to no sides, better saying he is not accepted any where,
and the mad eyes, and the eyes of the public who seek justice,
looks at him not much more than a victim!

Consequently,
maybe keeping his personal secrets and thoughts for himself
could keep a little hope for him,
for he does not put hope in no body,
no coming days, no happening, no incidents no nothing!

***

Good days don't come,
they are built and prepared,
I was a witness to watch this numerous times
at sunsets,
by the window,
while having a bitter evening coffee,
listening to a dark classic masterpieces!

I am alive,
because I still enjoy a piece of music,
I create joy out of bitterness of life,
and most important of all,
I can think
and while being stubborn and rigid,
I can bend with time, life and whatever may come
and find my way through!

By the way,
Why opening mouth,
when instead of uttering your thoughts
to it's most possible naked way,
you can stare at a few number of people
and get agreed and accepted by your plain bitterness?!

because the rest of the world,
as they surprisingly act, or confess,
as much as they surprised me,
that they are so full of "nothingness".

And all those opposing "nothingness"es
with all their state of being the majority,
which turned us even into the minority of minorities,
They are all worthless!
  
سخت تر از خود عدالت،
اجرای عدالت با منطق چشم است.

***

مردم با چشمانشان می بینند
و با دیده هایشان قضاوت می کنند.

چشم در مقام قاضی،
و عقل مقدر به عنوان سربازش!

***

انقلاب!
هر روزی که در آن
دوست دیروز شما،
در برابر شما می ایستد
و با خشم فزاینده،
احساسات درهم و غیر قابل تشخیص،
هر جمله اش را با تکیه کلام "یاران ما..."
شروع می کند!

او،
می داند!
اوست
که درستی را می شناسد!
اوست
که حق را می شناسد!
و اوست
که حق را می گوید!
نه هیچ کس دیگر!

و ناگاه،
تمام نقاط مشترک تان تا همین دیروز،
تمام احساسات متقابل
گویی گم شده اند
و وجود خارجی ندارند
و هیچ وقت نداشته اند!

دیوانه و
کور و
خالی از عقل
و بدون کنترل بر رفتار و گفتارشان
می تازند بر تو،
و حس انتقام سرکوب شده شان را
با تو سیر می کنند!

***

بعد از 4 سال،
من هنوز نمی دانم،
نمی توانم بگویم
چطور می شود،
چطور می شود که این زخم ها
دوباره سر باز می کند،
نمی دانم حتی باعث درد من شد و می شود؟
نمی دانم باعث نگرانی من شد و می شود
یا باعث شگفتی من!

شاید قابل اهمیت ترین بخش آن
همین موضوع باشد
که در آن تجربه،
از برخورد با مردم
شناخته و تعریف شده به آدم های عامی،
چیزهای زیادی نهفته باشد،
از نوع جامعه و جامعه هایی که ما و من در آن زندگی می کنیم!

اکثر آدم های دنیا
زاده شده اند تا توسط گروه قلیلی
خواسته یا ناخواسته به خدمت گرفته شوند!

خیلی از آدم ها زاده شده اند
تا اهلی شوند،
و در عین حال تعدادی آدم هم زاده شده اند
تا آن ها را اهلی کنند!

***

یک استراتژیست کوچک
که تنها نظرش را بیان می کند
با درجهء نظامی ای نه بیشتر از مردم عادی،
و بدون سرباز، زیر دست یا بازوی اجرایی جز خودش،
به هیچ گروه و دسته ای تعلق ندارد،
هیچ طرفی او را قبول نمی کند،
و چشمان خشمگین، و نگاه عدالت خواه مردم هم
او را بیشتر از یک قربانی نخواهد دید!

در نتیجه شاید،
نگه داشتن رازها و تفکرات شخصی برای خودش
بتواند امید برای او باقی بگذارد
که او به هیچ چیز و هیچ کس
و هیچ روز و اتفاق تصادفی ای
امید ندارد و نمی بندد!

***

روزهای خوب نمی آیند،
آن ها ساخته و مهیا می شوند،
این را بارها
هنگام غروب
لب پنجره،
و در حال نوشیدن قهوهء تلخ عصرانه،
و یک قطعه تاریک از شاهکارهای موسیقی کلاسیک
به تماشا ایستاده ام!

من زنده ام،
چون هنوز از یک موسیقی خوب لذت می برم،
از تلخی زندگی لذت می سازم،
و مهم تر از همه
می توانم فکر کنم
و در عین نرمش ناپذیری
با چرخش روزگار انعطاف به خود بگیرم
و راه خودم را پیدا کنم!

در ضمن
چرا دهان باز کردن
وقتی به جای بازگو کردن افکار می شود
به برهنه ترین شکل،
در چشمان عدهء قلیلی زل زد
و از شدت تلخی مورد تایید قرار گرفت!

چون بقیهء دنیا،
همان طور که رفتار می کنند
یا بعضا خودشان اعتراف می کنند
به همان شکل حیرت انگیزی که حیرت من را برانگیختند
پر از "هیچی" اند!

و آن همه "هیچ" های متخاصم
با تمام اکثریتی شان که ما اقلیت ها را اقلیت تر کرد،
شدیدا بی ارزشند!

Sunday, June 09, 2013

1544 - Beta Fish

Fight?

Oh Please!

Even a kid,
who has happened to play a strategy computer game these days knows well enough,
that fighting in a field where your opponent has signified it's dimension entirely,
and has full control over it is just a "game sentenced to loss"!
 
مبارزه؟

خواهش می کنم آقایون!

هر بچه ای که در این روزگار
یک بار یک بازی کامپیوتری استراتژیک را امتحان کرده باشد هم دیگر می داند،
مبارزه در زمینی که چارچوبش را رقیب شما تعریف کرده و در کنترل دارد
تنها یک "بازی محکوم به شکست" است!

Thursday, June 06, 2013

1543 - Personal Jesus

I am a hero!

I have to be;
Because I have no other person to fulfill this role!
  
من یک قهرمانم!

باید یک قهرمان باشم؛
چون کس دیگری را برای پر کردن این نقش ندارم!

Sunday, June 02, 2013

1542 - X

in a fair distance,
as much as elimination would not become an option,
we can accept the world not,
Then you can watch the world
become in two parts;
One, a part of the world which accepts you,
The other, a part which is not of an importance at all.
  
در یک فاصلهء مناسب
طوری که گزینهء حذف آدمی مطرح نشود،
می توان از قبول کردن دنیا سرباز زد،
آن وقت می شود شاهد بود
دو تیکه شدن دنیا را؛
یکی آن تیکه که تو را قبول می کنند،
دیگری تیکه ای که اهمیت ندارد.
Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm