Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Saturday, October 30, 2010

1027 - love theme

Women are born one type.
If they can breed a breeze of motivation,
I go lie down in bed
get high by thinking about her
like a perfect drug
whether she knows it
or not!

I'll fulfill myself
With pleasant dirty needs
Sacred Lust
and innocent libido
and go think about
creeping to her
and under her skin,
to see how far she can go;
even to where the rainbow ends?!

Because all women are the same
They just have to breeze a bit of motivation...

just a bit...
just
a bit

تمام زن ها یک نوع اند
اگر کمی علاقه مندی برانگیزند
می روم در تخت دراز می کشم
های می شوم با فکر کردن به او
مثل یک دراگ فوق العاده
خواه خودش بداند
خواه نه!

پر می کنم خودم را
از خواسته های کثبف مطبوع
هوس مقدس
شهوت معصومانه
می اندیشم
به روش های خزیدن به سمت او
و زیر پوستش،
ببینم تا چه دوردست ها می تواند تاب آمدن دارد؛
تا به آن جا که رنگین کمان پایان می یابد هم؟!

چرا که تمام زن ها یک نوع اند
آن ها باید کمی حس اشتیاق برانگیزند...

کمی...ه

Saturday, October 23, 2010

1026 - New Recruit [Part I]

My brain is not functioning!
This great man, the charismatic character inside me
It's refusing to comply these days.

It doesn't respond
Doesn't do what I long to
Doesn't help me out in writing what I want to.
It doesn't even bow to alcohol
or even If I drown it in it,
it acts suicidal
terminates itself
and makes it useless!
It's kept me from thinking about new things
like it wants me to
edit and straighten all these megabytes of untold and unpublished stories of these past few years
before writing any new material!

***

It's been the story of my past days
Something that made me take a look at my previous notes and generally my past
which some age up to 4 years.
Remind me of myself again,
like that man inside me wanted to do so regularly!

Reminding those memories who were born out of severe observations
from my past relationships with weird people in different situations
containing personal experiments, so touching and of an evolutionary kind.

Notes which one could say they'd been carved with fingernails
or written with one's blood
consisting of some unusual, weird and dangerously bold and blunt feelings
with nothing to lose
yet true and explicit!
Stories of a cold, cruel man, who'd lost his belief
but determined
in such a low, dark and hopelessly gloomy atmosphere
who is holding on to a little beam of hope
but still dangling from the edge
hanging in there,
until he can take himself up at the right time and chance.

***

I passed by one of the faces of those years
shoulder to shoulder
I didn't look into his eyes
He was not paying attention and didn't realize.
I could have turned back, call him and greet him,
but it didn't matter even a bit!

because That glance
flashed back to some thing
some place
some time...

It was like a spark
like a pulse
which paralyzes brain in a snap
blackening the eye sight
and closing the eyelids firmly.
Gives you shock, shaking you
Like a jolt of electricity going through your body.

***

It was a wake up call!
As if I needed that!

All the acts of repulse, reject, building a wall in between, ignoring, leaving
and finally all those repels, driving 'em away, withdrawal, leaving behind and quitting
the kind of people and all the elements
who were the source of my disturbance, taking me down to my knees,
And getting them off my chest and my life, in that stormy period of life
and consequently the calm after,
had made me feel that:
Life is good!
All those good new people or better saying "different" ones
and my new obsession-free lifestyle
had calmed me down,
not even calm;
TAMED me
So dangerously
that had stopped me from thinking about the next step which was more of an importance!
like I had lost it completely
or have entirely forgotten about it
not only that but even my own self
and the person I was
and the reasons that made me put this could-ever-be tranquil kind of life
into a total turmoil!

But this man...
This second inner person
who's in charge for most of my actions
Disciplined me
and his magnetic personality
takes over my second character, the emotional one
made me think once again that...

مغز من به وظیفه اش عمل نمی کند!
این مرد بزرگ، این کاراکتر کاریزماتیک و پر جذبهء درون من
این روزها بنای ناسازگاری گذاشته است.

جواب نمی دهد!
کاری که می خواهم را انجام نمی دهد
کمک به نوشتن چیزی که می خواهم بنویسم، نمی کند.
حتی دیگر در برابر الکل سر خم نمی کند
یا اگر در آن غرقش کنم انتحاری عمل می کند
و خودش را از کار می اندازد
و به من فرصت سو استفاده نمی دهد!
از فکر کردن به چیزهای جدید مرا باز داشته است
انگار که از من می خواهد
قبل از هر نوشتهء جدیدی
چندین و چند مگا بایت از ناگفته ها و نوشته های پابلیش نشدهء این چند سال را
مرتب و منتشر کنم!

***

این داستان چند روز اخیر من بوده است
اتفاقی که مجبورم کرد نگاهی به نوشته های قبل و بطور کلی "گذشته ام" بیاندازم
که بعضا قدمتشان تا 4 سال هم می رود.
مرا دوباره یاد خودم بیاندازد
انگار که آن مرد درونم هر از گاهی بخواهد از من که این کار را انجام دهم!

به یاد آوردن خاطراتی که حاصل مشاهداتی سخت
از ارتباط با آدم هایی کاملا غریبه در برحه های زمانی مختلف
که حاوی تجربیاتی شخصی، تکان دهنده و متحول کننده بودند.

نوشته هایی که گویی بعضا با ناخن خراشیده شده
یا حتی با خون نوشته شده بودند
حاوی نوعی احساس غیرعادی، عجیب و به طرز خطرناکی بی باک و بی پروا
بدون چیزی برای از دست دادن
اما صریح و واقعی!
داستان هایی از یک مرد سرد و بی رحم که اعتقادش را از دست داده
اما مصمم
در فضایی شدیدا پست، تاریک و ناامید کننده
که به کورسویی امید چنگ انداخته و لبهء پرتگاه آویزان مانده است
و سعی می کند طاقت بیاورد
تا در فرصتی مناسب خود را بالا بکشد.

***

امشب از کنار یکی از آن چهره های آن سال ها گذشتم
شانه به شانه
در چشمانش نگاه نکردم
خوشبختانه او هم حواسش نبود و نفهمید.
برای یک لحظه، می توانستم برگردم و احوال پرسی کنم
اما حتی ذره ای اهمیت نداشت!

چون همین یک نگاه اجمالی
همین چشم به هم زدن
فلش بک خورد یه جایی،
به یک چیزهایی
در یک زمانی...

مثل یک جرقه
مثل یک پالس
که در لحظه ای مغز را از کار می اندازد
دیده را سیاه
پلک ها را محکم به هم می بندد.
انگار که برق از بدن رد شده باشد
فرد را دچار شوک می کند.

***

مثل یک بیدار باش بود!
انگار که به آن نیاز داشتم!

پس زدن، فاصله گرفتن، دیوار کشیدن، جدا شدن، برسمیت نشناختن، دست برداشتن
و بالاخره از خود راندن، فراری دادن، ترک کردن و دست کشیدن از تمام آن آدم ها،
و تمام آن المان هایی که آن روزها مرا تا سر حد به زانو درآمدن آزار می دادند
و کندن تمام آن ها از خودم و زندگیم در آن برحهء طوفانی
و تبعا آرامش بعد از آن،
در تمام این مدت به من القا کرده بود:
اوضاع خوب است!
تمام این آدم های "خوب" یا به توصیفی بهتر "متفاوت" این مدت
و بی دغدغگی زندگی اخیر و جدیدم
آرامم کرده بود
آرام که نه...
رامم کرده بود!
در حد خطرناکی که
مرا از برداشتن قدم مهم تر بعدی برحذر داشته بود!
انگار که گم کرده و
کاملا فراموشش کرده باشم
هم آن و هم خودم را که چه کسی بودم
و به چه دلیل زندگی ای که همیشه می توانسته آرام باشد را
به یک اغتشاش تام تبدیل کرده بودم!

اما این مرد...
این مرد دوم من
که کنترل اکثر رفتارهایم را در اختیار دارد
و تربیت مرا به عهده داشته است
و شخصیت پر جذبه اش
بر آن آدم دیگر احساساتی درونم چربش اساسی دارد
یک بار دیگر
مرا به فکر وا داشت که...د

Tuesday, October 19, 2010

1025 - Too Iranian for copyright

در زندگي خواستنی هايي هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد. اين نوع عشق و علاقه ها را نمي شود به کسي اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که اين دردهاي باورنکردني را جزو اتفاقات و پيش آمدهاي نادر و عجيب بشمارند و اگر کسي بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاري و عقايد خودشان سعي مي کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقي بکنند، زيرا بشر هنوز چاره و دوايي برايش پيدا نکرده و تنها داروي آن فراموشي توسط شراب و خواب مصنوعي به وسيله افيون و مواد مخدره است ولي افسوس که تاثير اين گونه داروهای آرامش بخش موقت است و به جاي تسکين پس از مدتي بر شدت درد مي افزايد - ایرینین ایدیت

توضیح: صحت و اصالت این نوشته را صادق هدایت، بدون اینکه به تخت بسته شده، یا توپی در دهانش باشد و زنی شلاق به دست بالای سرش ایستاده باشد، تایید می کند.د

Sunday, October 17, 2010

1024 - Choose Your Obsession

Take My Advice
And break your relationships up
Destroy it
as good as possible!

Try To fuck things up
the way you used to do in bed...

You don't terminate those memories of unforgettable kisses
heady scents of your lover's body
sensual Touches
and all those things that made a man/woman out of you,
with a boring stereotyping sort of ending!

Because you have played in one of the most realistic romance movies
which has taken a dramatic turn,
therefor, this masterpiece kind of movie
demands a glorious ending
like any other else!

Think again for a second;
A Relationship that has survived a couple of months these days,
undoubtedly deserves a pretty conclusion!

So,
Break and Let break!
Let You last words,
Be your Famous ones!

In Other Words
Try to enjoy the whole length of your relationships,
and always remember
Why Walking away
When People can Run away from you???

از من به شما نصيحت
رابطه هايتان را هم سعي كنيد به خوبي به هم زده
به گند کشیده و به پايان برسانيد!

همه چيز را همان قدر زیبا به فاك بكشيد
كه سابقا در تخت خواب...

شما خاطرات تمام آن بوسه هاي شيرين
آن بو هاي مست كننده
نوازش ها
و تک تک آن چيزهايي كه سابقا به شما احساس مرد/ زن بودن بخشید را
با يك پايان كسل كننده و كليشه اي
به پايان نمي بريد!
چون شما در يكی از واقعی ترین فيلم های رومنس بازی کرده اید
که پایانی دراماتیک به خود گرفته است
و هر فيلم فوق العاده
نيازمند پاياني با شكوه است!

لحظه ای تامل كنيد؛
این روزها رابطه ای که چند ماه تاب آورده باشد
بی شک شایستهء پايانی در خور توجه است!

پس
بشكنيد و بگذاريد درهم بشكنند
بگذاريد از كلمات آخر شما
به عنوان آخرين حرف هاي معروف تان ياد كنند!

در آخر
همیشه سعی کنید از کل طول روابطتان حداکثر لذت را ببريد
و همواره به یاد داشته باشید
وقتي آدم ها مي توانند از شما فرار كنند
چرا فقط شما را ترك كنند؟؟؟

Friday, October 15, 2010

1023 - Anarchy in The IRI

Homeland?

Show Me something big about this home!
Something way bigger than all the Tumults and horrible things that's going on with it these days, Will You?

What was the last big thing you achieved
in your life?
Something
that you could have been a turning point in your life,
And profit others from it?

Sure You mind that
By "Something Big",
I don't mean "Personal/Social problems" or "Mental/Psychic Disorders".
I'm talking about something beneficial
Something Positive!
Anything that could bring you
up to the minimums of international Standards
Of a sociable individual.

Years of running in Circles
Have put you in tension!
You are running like hell these days
Escaping like hell
Restless like hell
Shout Like hell
and
Ask for Help like hell
Somebody who could hear your voice...

You're a jittery horse
without a rider
running blind.

There might be a hope in it
You deserve a human being's sympathy
But You know it's not enough!
Morality is not an option for your present condition...

وطن؟؟؟

يك چيز بزرگي دربارهء اين وطن نشانم بدهيد
چيزي که به مراتب بزرگتر از اين آشفتگي و كثافت كاري هايي كه اين روزها بر آن مي رود، باشد! هااااان؟؟؟

شما در طول زندگيتان
به چه چيز بزرگي در زندگيتان دست يافتيد؟
چيزي كه بتوانيد
از آن به عنوان نقطهء عطف زندگيتان ياد كنيد
و بتوانيد ديگران را هم از حاصل آن بهره مند سازيد؟

البته ملتفت هستيد
كه منظورم از داشتهء بزرگ، "مشكلات شخصی اجتماعي" يا "روحی رواني" نيست.
من در مورد چيزي سودمند
چيزي مثبت صحبت مي كنم!
هر چيزي كه بتواند شما را
تا حداقل استانداردهای بین المللی آدم های قابل معاشرت
بالا بياورد.

سالها چرخيدن در دايره
شما را به دلهره انداخته است!
اين روزها ديوانه وار مي دويد
ديوانه وار فرار مي كنيد
ديوانه وار بي قراري ميكنيد
ديوانه وار فرياد مي زنيد
و ديوانه وار كمك مي خواهيد
ديوانه وار فرياد رسي را درخواست مي كنيد...

شما اسبي هستيد
بدون سوار
كه سراسيمه به هر سويي مي دود.

در اين اميد وجود دارد
شما برای یک انسان ترحم برانگيزيد
اما خودتان مي دانيد كافي نيست!
نجابت آن چيزي نيست كه شما الان به آن نياز داريد...د

Tuesday, October 12, 2010

1022 - Sloppy Fatty Bitch

In This Fuckin' Boring world
There's only one spoiled junkie bitch's brays
That is actually worth listening for hours!

Not you;
Courtney Love!

----------

Hole's Got a New Album:
Nobody's Daughter

در این دنیای کسل کننده لعنتی
تنها وغ و ووغ های یک زن هرزه معتاد داغون است
که قابلیت ساعت ها شنیدن را دارد!

تو نه؛
کورتنی لاو!د

----------

Hole
آلبوم جدید دارد:د
Nobody's Daughter

Sunday, October 10, 2010

1021 - 40% Vol-CoHolic

Johnny Walker is a brand name of a device which aids handicapped people in walking the road of life to the end...
.
.
.
...faster! So damn faster!

"جاني واكر" نام تجاري وسيله اي است كه به انسان هاي وامانده در پيمودن جادهء زندگي تا به انتها كمك مي كند...
.
.
.
...خيلي سريعتر! خيلي!د

Tuesday, October 05, 2010

1020 - Bored and Beautiful

Inspire me...

Don't try to love me,
Don't like me,
No!

Inspire me.

چيزي در من برانگيزيد...

سعي نكنيد به من عشق بورزيد
مرا دوست نداشته باشيد.
نه!

چيزي در من برانگيزيد.د
Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm