Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Monday, December 29, 2014

1607 - The Iranian Rock Star! Messing with fundamentalism, Again!


Always be careful of what you hear about a woman.
Rumors either come from a man that can't have her
or a woman who can't compete with her.
 
همیشه مواظب حرف هایی که دربارهء یک زن می شنوی باش.
شایعه ها یا از مردانی می آید که نمی توانند او را تسخیر کنند
یا از زنانی که نمی توانند با او رقابت کنند.


PS: The latest nude photo of Golshifteh Farahani on Egoiste Magazine

پی نوشت: عکس برهنهء جدید گلشیفته فراهانی در مجلهء فرانسوی تقاطع

Saturday, December 20, 2014

1606 - Adieus

Some if not most of the posts published in this blog,
are intended strictly for those who are lost,
and think they were the only ones who are...

Well, there is hope.
ALWAYS

اگر نگوییم خیلی، بعضی از پست هایی که در این وبلاگ منتشر شده اند
دقیقا برای کسانی نوشته شده اند که احساس می کنند گم شده اند
و فکر می کنند آن ها تنها کسانی هستند که...

راستش امید هست.
همیشه!

Wednesday, December 10, 2014

1605 - Survival Watch

"I don’t care that you got into drugs for three months straight, or how much sleep you lost in that period. I don’t care that you went home and fucked that person and woke up at 6am hating everything about yourself, or that you smoked so much you sounded as though your lungs were giving out.

You’re not a bad person for the ways you tried to kill your sadness.

You’re just human, and being human means you need to survive and you do so whichever way you deem fit, fuck everyone else." —Hannah Elizabeth Frances

Saturday, December 06, 2014

1604 - English Breakfast on Love Street

I don't really remember what the hell was English breakfast,
I was never into such nationalistic Jibber Jabbers.
The first time that I tried,
It just felt that I only filled my tummy up once more!
But if someone wants to say that I stuffed myself up in a British way, can go ahead!
Interpret this big historic move the way he wants it!
It's just not my words!

But If British Breakfast means that
You play some Rolling Stones when you wake up,
and give out a deep sighing exhale
touch his dizzy forehead, and stroke his untidy long hair,
and go to the kitchen naked in a tee and white socks,
while his "elephant trunk" is still hanging long from the long last night
only a few centimeters* away from the oven's flame
making some hot water.
Go and grab a bite of a few slices of pizza left from last night on the messy table
get the empty bottles, ashtray, dirty dishes and all in the kitchen's sink
and open up a piss warm beer and sit down there on the couch
staring at the dust flowing in the air in the sun's ray of light
Until the cricking sound of his bed switches his thoughts to the fact that
a weird female mammal has passed out in his bed,
who has revealed so many personal, characteristic holes and black holes over just last night,
that was never there before,
and now he has to find a damn way to ditch her
after the long process of making breakfast...
Then this is exactly my very own recipe of English friggin' breakfast!

*You just have to change that centimeter to foot, yard, mile... or whatever the hell Brits use as measuring units.

من به یاد نمیارم صبحانهء انگلیسی دقیقا چه کوفتی بود،
اهل این سوسول بازی های ناسیونالیستی نبودم.
اولین باری که امتحان کردم
تنها احساسی که داشتم فقط احساس پر شدن شکم خودم بود و بس.
حال اگر کسی می خواهد بگوید من به سبک انگلیسی خیک ام را پر کرده ام، بفرماید!
هر جوری دلش می خواهد این حرکت بزرگ و تاریخی را برای خودش تعبیر کند!
این ها کلمات من نیست!

اما اگر صبحانهء انگلیسی معنی این میدهد
که آدم صبح رولینگ استونز پلی کند
یک بازدم عمیق آه مانند ول بدهد
دستی به سر سرگیجه دارش و موهای بلند به هم ریخته اش بکشد
و با تیشرت و کون برهنه و جوراب های سفید برود توی آشپزخانه
در حالی که خرطوم فیلش هنوز دراز به دراز از شب کش دار قبل آویزان مانده است
و فقط چند سانت* تا آتش اجاق فاصله دارد، آب جوش بگذارد
برود چند تیکه از پیتزای شب قبل از روی میز آشفته بردارد و گاز بزند
شیشه ها و زیر سیگاری و بشقاب های کثیف را بردارد بگذارد توی سینک
یه شیشه آب جو به گرمی شاش باز کند بنشیند روی کاناپه
خیره شود به گرد و غباری که توی نور آفتاب برای خودشان در هوا غوطه ورند
و ناگهان صدای قرچ تخت اش رشتهء افکار غوطه ورش را تغییر بدهد به این موضوع که از قضا
یه دست خر مادهء عجیب دراز به دراز توی تخت اش غش کرده
که در طول شب گذشته، کلی سوراخ و سیاهچال روحی و شخصیتی معیوب رو کرده است
که تا قبل از این از هیچ کدام از آن ها خبری نبود
و حالا باید بعد از پروسهء لعنتی صبحانه درست کردن
یک فکری هم به حال دک کردن او بکند...
این دقیقا همان دستور غذای من برای صبحانهء لعنتی انگلیسی است!

* فقط آن سانتیمتر را تبدیل کند به فوت، یارد، مایل... یا هر کوفت دیگری که انگلیسی ها با آن اندازه می گیرند.

Sunday, November 30, 2014

1603 - A simple game of genius

A man's gotta handle his girl
because if he can't
it means he has no control over his feelings
neither his mind
and eventually himself!

And I said girls
because unlike women,
girls tend to play as little rascals!
 
یه مرد باید بتونه "دختر" زندگیش رو اداره کنه
چون اگه نتونه
یعنی هیچ کنترلی روی احساساتش
و حتی ذهنش
و نهایتا خودش نداره!

من گفتم دختر
چون بر خلاف زنان،
دختران تمایل دارن مانند یک موذی کوچولو بازی در بیارن!

Wednesday, November 19, 2014

1602 - Bless your soul!

باور کنید
این هایی که نمی توانند تصور کنند
شما موزیک ایرانی را نشنیده باشید
مغزشان به اندازهء دنیایشان کوچک است!

من این را خصوصا به خاطر صحبت های اخیر پیرامون پاشایی می گویم؛
اینکه برای عدهء زیادی از مردم ایران به هیچ وجه این امکان وجود ندارد که آدمی
صرفا به خاطر "ایرانی بودن اش"، موزیک پاشایی را نشنیده باشد!!

اما من و این دسته از آدم ها چند سال بسیار طولانی(!) را
با هم آسه زندگی کردیم و آسه تحمل کردیم!

حالا که این موضوع پیش آمده،
بگذارید یک خاطره بامزه برایتان تعریف کنم:

یک شب در دوران دانشگاه،
داشتم درس می خواندم و موزیک خارجی(!) راک گوش می کردم
که یکی از این افراد،
که اکثریت آن ها اتفاقا از بابت دانش زبان خارجی بی سواد یا کم سوادند،
با پوزخندی که با کودنی روکش شده بود با طعنه به من گفت:
"تو از این آهنگایی که گوش می کنی واقعا چیزی هم سر در میاری؟"

من هم جوابش رو با لبخندی شیرین دادم که البته مزه اش برای اون زهر مار بود:
"سوال خوبیه رفیق!
می دونی، اینکه صرفا تو یکی نمی فهمی،
دلیل نمیشه بقیه هم نفهمن!"

و دیگر هیچ وقت،
هیچ وقت،
در مورد هیچ چیز،
بحث نکردیم!

و البته این را هم بگویم،
آن ها از بهترین های دانشگاه مان بودند،
مهندس ها و آینده سازان کشور!

تماشای روزانهء آن ها
شالودهء تمام امیدهایی شد که میشد به زندگی در ایران بست!!

پی نوشت: صبح بعد از نوشتن این متن، قضیهء هانیهء توسلی و بستن صفحهء اینستاگرامش رو خوندم!
می دونی این گند رو می شود حالا حالا ها هم زد... اما من هیچ قصدی برای این کار ندارم.
بدون این ها حسابی آسوده خاطرم!

1601 - Anxiety

Still in search of an orgasm,
in the wrongest place.

Spiritual damage %98
Physical Damage %64

Monday, November 17, 2014

1600 - What's happening out there?


جمعه شب یه عکس توی فیس بوک دیدم
از یه تخت خالی بیمارستان...
دوستم پایینش نوشته بود: یکی هست که دیگه نیست...

نگران شدم... چیزی برای دوست من و اطرافیانش اتفاق افتاده بود؟
البته که اون "مرتضی پاشایی" بود.

دوست من متال گوش میکنه و
احتمالا "مرتضی" خوانندهء مورد علاقهء همسرش بوده
و این موضوع که اینقدر تحت تاثیر قرار گرفته بود برای من جذاب شد
کنکاش کنم ببینم "مرتضی پاشایی" کی بود.

من اون رو نمی شناختم، موزیک اش رو هیچ وقت گوش نکردم،
هیچ وقت از این سبک موسیقی خوشم نمیومد،
ولی اینکه ببینم مردم برن بیرون بیمارستان آهنگاش رو از بیرون براش بخونن
خیلی کار زیباییه! هنر و هنرمند باید تاثیر گذار باشه:
باید همین جوری باشه!
باعث یه چنین کارهایی بشه که در حالت عادی و معمولی و روزمره اتفاق نمیوفته!

من مرتضی پاشایی رو نمی شناختم و موزیکش رو هیچ وقت گوش نکردم...
یه لحظه همین جا صبر کنید... دوباره بخوانید!
ظاهرا، همین یک جمله کافیه تا مردم،
شاید همین شما و بغل دستی تون
انگ "ادای روشنفکری درآوردن" به کسی بزنید!

البته که مشخصا برای مردم عامی پوچی
که هیچ چیز ندارند به آن افتخار کنند،
تا نشان دهند کسی هستند
این دغدغه هست که به هر چیزی متوسل شوند،
انواع ایزم ها و اسم های مشاهیر غرب
ملی گرایی و فرهنگ 2500 ساله
و نوع لباس و هزار جور کار دیگه که اون ها رو "متفاوت" نشون بده،
من این را نمی دانستم
اما مثل این که درد روشنفکر به نظر رسیدن
دغدغه، عقده و درد شدیدا رایجیه!
و آدم ها آنقدر خود درگیر "روشنفکر" به نظر رسیدن اند
که فکر می کنند بقیه هم همین درد را دارند!

اون هایی که من رو از نزدیک می شناسند،
خوب می دونند اینقدر که روزانه با انواع ملیت های مختلف دنیا نزدیکم
از افرادی که فقط چند کیلومتر دورتر از من زندگی می کنند، حسابی دورم!
و این فقط بحث فرهنگ و کاراکتر لعنتی منه
که بدونش نمی تونم زندگی کنم
نیاز ندارم وانمود کنم که هستم.

پر واضحه که دم خور بودن روزانه با افراد دنیا
آدم رو از لحاظ فرهنگی و شخصیتی بعد از مدتی دچار تغییر می کنه
اگر ذهنش رو برای آشنا شدن با آدم ها و دیگر فرهنگ ها باز بگذاره!
پر واضحه که چقدر از فرهنگ لعنتی ایران،
که فقط این روزها درد و مرض و اسیدپاشی و بی ارزش بودن و بی تفاوت بودن و بی مسئولیت بودن
ازش به بیرون درز می کنه، دور میشی!

اما این موضوع باعث شد
تا گشتی به دنیای مجازی ایرانی ها،
که از قضا نمایانگر بسیار جالبی از فرهنگ واقعی مردم هستند
نوع فکرشان، نوع رفتارشان... هست بزنم!

باعث تعجبه
شاید هم تاسف
البته دیگه از تاسف گذشته،
چون که واقعیت ذات ملت همینه،
که می بینی صفحهء فیس بوک "طرفداران جناب مانا نیستانی"
کاریکاتوری منتشر کرده اند به مضمون
"مرده پرستی"

متاسفم برای هنرمندی مثل ایشون
و کلا مردم ایران که هر چه بر سرشان می آید
و هر چه می خورند از خودشان می خورند!

این در بی شعوری مطلقه
که چنین کارتونی رو در چنین زمان و شرایطی منتشر کنی
وقتی می شنوی مردمی زیبا، دوست داشتنی
رفته اند دم در بیمارستان آهنگ های مرتضی پاشایی رو خونده اند!
با هم و در کنار هم!

چرا آن ها را نمی بینید؟
چرا چنین کارهایی پوشش نمی گیرند
و یا توجه شما را جلب نمی کنند؟
چرا همیشه باید دست خر ها اخبار روزانه را بسازند؟
چرا آن کس که همیشه دردناک ترین ها و ابلهانه ترین ها را می گوید صحبتش تیتر می شود؟
این فرهنگ لعنتی شما چرا تنش فقط برای این جور موضوعات می خارد؟؟

حالا ممکن است مانا نیستانی از این موضوع با خبر نباشد،
اما واقعا ایشون با نگاه تیز و دقیق شون
به هنگام مرگ "مایکل جکسون" ندیدند
مردم همه جای دنیا
چطور یهو بعد از این همه سال انزوای مایکل جکسون
و حتی مسخره کردنش در مورد کودک آزاری
و قیافه اش و دماغش توسط حتی آرتیست هایی مثل امینم و غیره و غیره
درست دقایقی بعد ار مرگ او
همه جا پر شد از همــــــــــــــــــه چیز مرتبط با او؟

فروش آلبوم های مایکل جکسون سر به آسمان گرفت،
سایت های تورنت پر شد از دیسکوگرافی های پادشاه پاپ
هزار جور فیلم و مستند هول هولکی ساخته شد
میلیون ها نفر خودشون رو جر دادند
و هزار جور "رفتار انسانی" دیگر بعضا مضحک و افراطی که
می تواند مصداق همین "مرده پرستی" باشد!

دقیق تر بگم: می تواند معادل همین "مرده پرستی ما ایرانی ها (!)" باشد!

نادانی یک شخصیتی چون مانا نیستانی واقعا می تواند در چه حد باشد؟
و اگر کسی مثل او چنین است... دیگر مردم چگونه اند؟؟؟

***

باعث تعجب و شگفتیه
وقتی می بینم هنرمندی با سرطان از میان مردمانش رفته
و آن چه می بینم صحبت های پر از نفرت و مشمئز کننده ای است
که آرزوی مرگ برای این و آن می کنند؛
چرا این نمی میرد؟ چرا آن سرطان نمی گیرد؟!

البته که نشستن و دعا کردن البته
یک موضوع تیپیکال ایران و فرهنگ شرقیه!
مردمانی که صرفا روی ماتحت مبارک خود می نشینند
و برای درست شدن اموراتشان تنها دعا می کنند،
بدون ذره ای تلاش!
مردمان بی مصرف و افسرده و بدبختی که
در عین این بدبختی و گشادی با غرور و تکبر نشسته اند
و "فکر می کنند" بهترین های روی زمین اند
و توقع دارند آسمان باز شود
و سفارشاتشان به حضرت حق(!) با پست اکسپرس روی زمین تحویل داده شود دقیقا جلوی پایشان
و تازه آن جا تصمیم گیری بفرماند که این اخخخه یا اینکه با هزار منت قبول کنند!!

مردم احمق،
تنبل اما زیاده خواهی که،
حرف های بزرگ می زنند ولی ذره ای در حد حرف هایشان رفتار نمی کنند
بلکه استحقاق داشتن آن چیزهایی را در واقع داشته باشند
که فکر می کنند دارند!

بی خود نیست وقتی به چیزی نمی رسند
به تک تک آن هایی که تلاش کرده اند
حسادت می کنند و برای خود و آن ها توجیه می کنند
که به این موفقیت از بی ارزش ترین راه ها رسیده اند!

مردمانی که برای تمام پسرفت ها و دلایل پیشرفت نکردن شان
همیشه کسی را دارند که مقصر و سرزنش اش کنند!
یکی از بهترین آن ها کشورهای خارجی است!
مثلا:
اینگونه فکر می کنید که هر آنچه امروز بر سر شما می آید تقصیر آمریکاست!
حال بر حسب اینکه شما سلطنت طلب باشید یا طرفدار دولت جمــهوری اسلامی ایران،
اعتقادتان بر اینست که مثلا اگر جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا پشت شاه را خالی نکرده بود
سلطنت سقوط نمی کرد،
یا اگر امروز وضع کشور همین است به خاطر تحریم های آمریکاست
بدون در نظر گرفتن تاریخچهء پر التهاب روابط ایران خصوصا بعد از زمان انقلاب و دولت آمریکا.
که هر دو گروه چه کردند به هم!

***

شما ایران و جامعهء ایرانی معنی و مفهوم زندگی را گم کرده اید!
آن هنگام که کشتن سگ مسئولیت نهاد های دولتی است
گرفتن جان یک حیوان، یک موجود زنده...
آن هنگام که اینگونه با زندگی تا می کنید...
پر واضح است که چطور بر سر خود و دیگران می آورید!

با این رفتار ها مستحق چه چیزی می شوید؟؟؟
در چشمان من،
ترجیح می دهم صحبتش را نکنم.

مسلما من دلایل خودم برای کنار کشیدن خودم و تفکراتم از فرهنگ ایرانی تا حد ممکن را
به خوبی پیدا کرده ام،
پس من نیاز ندارم با بیان اینکه چه جور موسیقی ای گوش نمی کنم (!)
یا تمام آن چیزهایی که نیستم،
نشان بدهم چه هستم!!

چون می دونید...
تمام این به قول خودتون روشنفکر نماها در ایران
فقط می خواهند نشون بدهند چی نیستند!
به این خاطر که هیچ وقت نفهمیدند یا جرات نکردند بروند و پیدا کنند
ببینند واقعا چه هستند و که هستند!
فرهنگشان بود، یا مذهبشان، یا شخصیتشان، یا هر آنچه که تابو هایشان بود
هر آن چه که جلوی پیشرفت شان را گرفت
هر آن چیزی که باعث پسرفتشان هست
همه تنها ساختهء مغز خراب خودشان بود!
تمام نمی شود ها و نشدن ها! تمام حد ها! تمام مرز ها!
تمام نفهمیدن ها! تمام تصورات تاریکی که از مردم دارید!
و در یک کلام:
تمام دیوارهایی که به دور خود می کشید!

به این خاطر که باور ندارند که بشود، خب نمی شود دیگر!

وقتی چیزی در خودت پیدا نکرده باشی،
و آن را پرورش نداده باشی،
سرگردان و آواره می شوی
مثل یک اسپرماتوزوئید دو پا،
در یک دنیای بزرگ،
هر روز می شوی: این باحاله، من این میشوم!
بعدش وقتی دیدی "خز" شد و "خز" شدی
می گویی: من که از ایناش نیستم!
یا اگر سابقه ات واسه بقیه معلوم بوده،
میگی: اون موقع ها که ما این بودیم، اینا کجا بودن!

هر روز و هر ساعت و هر دهه از زندگی
یک چیز باحال پیدا می کنی
باهاش رنگ عوض می کنی،
و هر روز 180 می زنی!
بعدش هم با یک ژست فرهیخته و کتاب خوانده میگی: زندگی شاید همین باشد...
بعدش هم عینکت را روی دماغت می بری بالاتر!

همین بی حساب کتابی
و نبود کاراکتر و شخصیت در تو است که
تا قبل از ازدواج قرتی،
بعد از ازدواج و پس از بچه دار شدن، مذهبی و نماز خون میشی.
زندگی تو هم که مثل بقیه زهرماره،
امیدی که به هیچ چیز نمی تونی ببندی
وضع زندگی ات هم که مشخصه!

غیر از این چه می شد انتظار داشت؟

***


جالبه نه؟
مرگ یک هنرمند از سرطان
اینگونه افکار دیگری را هم بالا می آورد!!

اما حرف آخر من را به یاد بسپارید!

اگر نمی دانستید،
اگر در ناآگاهی بودید در چند کلمهء بعدی خواهید دانست،
شما طرفداران مرتضی
و من به عنوان یک انسان
این مرد رو به خاطر بیماری سرطان از دست دادیم!

هنوز هم بهای سرطان را می دهیم،
و افراد زیادی از دوست و آشنا داشتیم که
در حال جنگ با سرطان هستند
یا در جنگ با سرطان  شکست خورند
و در مواقعی پیروز شده اند!

یک چیز از زندگی یاد گرفتم
آن هم زندگی سخت در ایران
آن هم اینکه از تمام موضوعات دردناک و تلخ
می شود یا خود را به زمین کوفت و مدام کتک زد،
یا نکته ای مثبت از موضوع بیرون آورد تا موضوعات تلخ را جایگزین کرد!
و فکر می کنم باید به جای این همه منتشر کردن خبرهای بد،
با خلاقیت چیزهای خوب رو جایگزین کنیم،
و نشون بدیم لایق زندگی هستیم یا حداقل لایق همین "زنده گی" مردن نیستیم پس...

اگر واقعا به زندگی اهمیت می دهید،
اگر از طرفداران مرتضی پاشایی بودید،
اگر یک انسان، یک بشر هستید،
اگر می خواهید نشان دهید واقعا که هستید و چقدر متفاوت هستید،
در تهران در بیمارستان شریعتی، نمونه پلاکت برای پیوند مغز استخوان بدهید
بلکه جان خیلی از بیماران سرطانی که امید و استعداد دارند در این زندگی
و حال که دچار این بیماری شده اند،
نگران وقت کم باقی مانده شان هستند و ناتوان را نجات بدهیم!

این کار رو انجام بدید!
پزش رو هم بدید!
به این خاطر که تقریبا هیچ کس نمی داند.
یا اگر می داند اهمیت نمی دهد.

باعث شرمه که ایران،
کشور شما آریایی ها و ایرانی ها و هر آنچه که هستید و به آن افتخار می کنید
کشوریه که مردمانش در جهان خسیس ترین دهندهء پیوند مغز استخوان هستند!

و این موضوع تنها به فرهنگ و میزان آگاهی جامعه ربط دارد
و نه به آمریکا و انگلیس ربط دارد،
نه به دولت و حکومت،
نه به ملیت شما که چون ایرانی هستید هر صفت زشت و ناپسندی که دارید را با آن: "ما ایرانی ها..." گفتن های تان، به صرف ملیت به من و بقیه هم نسبت دهید!
در حالی که پیش خودتان فکر می کنید با این تیکهء: "ما ایرانی ها" خیلی متواضع هستید!

امیدوارم این کار را انجام بدهید!
من همین امروز انجام دادم
و برخلاف تصوراتم از درد،
همه چیز خیلی ساده
و در حد یک نمونهء خون دادن است!

چون می دانم
درد بیماری های مزمنی چون سرطان چقدر زیاده!
و من تنها در زندگی ام فقط دو روز و نیم در بیمارستان بستری بودم
و برای یک عمل ساده!

من تلاش می کنم
زندگی کنم،
زندگی بدهم،
و زندگی ببخشم!

و با انجام این کار واقعا می شود، اینگونه زندگی کرد!

پی نوشت: کار من با این گروه از مردم دنیا تمام شده است!
در این یک سال اخیر، مهم تر از دغدغه هایی که می توانست هر کدام یک پست باشد،
این موضوع مهم بود که: گلایه بردن و بازگو کردن درد های انسان برای کسانی که خود دلیل آن دردند
ابلهانه ترین کار ممکن است!

اما با این اتفاق، تلافی سکوت این مدت درآمد! برید خوش باشید!

Saturday, October 25, 2014

1599 - City Of Angels

Not "Falling away from Iranian roots",
it's even I have so much become a non-Iranian
That friends on Facebook do not even believe
I'm not in America or something!

"دور شدن از ریشه های ایرانی" هم نه
آنقدر با ایرانی نبودن خودم عجین شده ام،
که حتی رفقا در فیس بوک هم باور نمی کنند
من در آمریکایی جایی نیستم!

***
I walk down the streets,
thinking If I become what I become in this country,
There must be a chance I get to meet a lookalike.

... Just another failed attempt!
خیابان ها را می نوردم
در این فکر که اگر من هر آنچه شدم همه اش در این کشور بود
پس شانسی برای ملاقات یک آدم مشابه باید باشد.

...تنها یک تلاش خام دیگر!

Tuesday, September 23, 2014

1597 - Racism in Iran


Watch the video...

And now watch it again... knowing the fact that:
This is generally the way people in Iran sit next to each other in a way:
there is always a seat left between a man and a woman, or in this case, the father sits between the mother and the child, "PROTECTING THEM".

You Iranians may not notice the racism you unintentionally impose, because that's the way you are, but I, as an Iranian young man find it so hurtful.
این ویدوی نژادپرستی را تماشا کنید...

و حالا بار دیگر آن را تماشا کنید با توجه به این نکته که:
نوع نشستن افراد در این ویدئو، من را به یاد نوع نشستن ایرانی ها در مکان های عمومی می اندازد، آن جا که همیشه بین یک زن و یک مرد یک صندلی فاصله است. یا در چنین موردی مرد خانواده در صندلی بین دو گروه می نشیند تا با غیرت از خانواده اش محافظت کند!

بله آقا و خانم ایرانی! شاید شما این نوع نژاد پرستی نا خود خواسته را که به هم وطن خود تحمیل می کنید را درک نکنید، اما من به عنوان یک مرد جوان ایرانی آن را بسیار دردناک یافتم!

1596 - Grumpy kid

بنده از همین جا در روز اول مهر اعلام می دارم:
نه در دل دارم امید، نه بر لب دارم پیام! هم شاگردی نه علیک نه سلام، ختم کلام!

Saturday, May 31, 2014

1595 - Nothing remains

The end of the story
Was written at that very beginning;

The moment
When she danced,
sat on her couch,
and opened the gates of heaven.

***

So now,
The heathen David Bowie's Sundays are ruined forever.

I walked away from heaven,
to my old stray dog self,
seeking a piece of fresh meat!
 
آخر داستان،
همان اول نوشته شد؛

آن هنگام
که او رقصید،
روی کاناپه اش نشست،
و دروازه های بهشت را باز کرد.

***

حال دیگر
یکشنبه های معروف دیوید بووی کافر برای همیشه خراب شده است.

من هم بهشت را رها کردم
به سمت همان سگ ولگرد همیشگی خودم،
در جستجوی تیکه ای گوشت تازه!

Wednesday, May 28, 2014

1594 - In The Closet

Growing up,
is about losing these virginities on our own, by the help of another and or a few
that we lose through time and life
one by one.

Have you been adventurous enough?
 
رشد کردن،
همین باکرگی های یک نفره، دو نفره یا حتی چند نفره ای است
که در طول زمان و زندگی
یک به یک از دست می دهیم.

به اندازه کافی ریسک پذیر بوده اید؟

Saturday, March 01, 2014

1593 - Heathen

Mistake,
were those right things that went wrong.

Why fear of committing it?
 
اشتباه،
همان چیزهای درستی بودند که حال غلط از آب در آمده اند.

پس چرا از انجام دادنشان بترسیم؟

Monday, February 03, 2014

1592 - Tit for tat

If one's mistake is going to be sexy and seductive,
That won't make it a mistake anymore, would it?
 
اگر اشتباه آدم سکسی باشد و اغواگر،
دیگر اشتباه نیست، هست؟

Wednesday, January 15, 2014

1591 - Devil in Scarlett

Actually I like mistakes,
In Fact I want to do lots of them!
 
راستشو بخوای اشتباه ها رو دوست دارم،
در واقع می خوام تا می تونم اشتباه بکنم!
Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm