Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Sunday, June 12, 2011

1105 - I Love the Alien

If the value of our whole valuable life,
is unvalued
through the evaluative eyes of eyes,
No worries
Because the value of this devaluation,
is more than the most valuable, values of yours
for sure.

Sincerely, Thorn in the eye

این جمله را بدزدید:

اگر ارزش های زندگی ارزشمند ما
به چشمان ارزشی شما
ضد ارزش است
چه باک
که ارزش این بی ارزشی
از با ارزش ترین بی ارزشی های شما
با ارزش ترست.

امضا: خار چشم

Saturday, June 11, 2011

1104 - Mastodon Live Sonisphere Festival 2011 Istanbul Turkey Pre Review

The English Translation of the note will be available soon.

یکشنبه 19 جولای بخش ترکیه ای فستیوال اروپایی سانیسفر در استانبول برگذار می شود، که با حضور مستودون، این فلیمز، آلیس کوپر، سلیپ نات و آیرون میدن خواهد بود.
از آنجایی که گروه های انتخاب شده در این فستیوال تا حد زیادی به دزرت راک فستیوال 2007 در دبی شباهت دارد، ( که در روز اول با شرکت گروه هایی چون جانکیارد گرو-و، لورن هریس، مستودون، این فلیمز، ستون ساور، پرادیجی و آیرون میدن انجام شد) در این نوشته و چند نوشتهء بعد به "پیش بررسی" اجرای آن ها خواهم پرداخت. اگر به این فستیوال می روید، این مقاله و قسمت های بعد آن حتما برای شما اطلاعات خوبی خواهد داشت!
سانیسفر امسال شخصا برای من حکم تجدید خاطرهء روزی نوستالژیک رو داره! روزی که وقتی به پایان رسید، آرزو کردم کاش یک بار دیگر فرصت داشتم که تمام این گروه ها را یک بار دیگر، آنطور که در انتهای آن روز شناختم، با هم ببینم. پس این یک فرصت عالی ایه! اگر چه من اهل موزیک متال نیستم، ولی تا الان دیگر می دانم چطور از اجرایی که حتی به آن علاقه ای ندارم لذت ببرم! به شخصه آن فستیوال اولین تجربهء من بود و من تا قبل از آن در تصورات خودم بودم و علاقهء چندانی به گروه های "متال باز خطرناک" (!) نداشتم!! اما بعد از آن یادم گرفتم چطور متفاوت از بحث های رایج در ایران به قضیه نگاه کنم! می دانم که این موضوع در نگاه اول خیلی آماتوری به نظر می رسه، به هر حال من هم اولین بار یک آماتور بودم و حقیقت اینکه آن فستیوال نه تنها مغز من، بلکه مغز همهء کسانی که از کشورهای خاورمیانه به آن جا پا گذاشته بودند را نه تنها تکان داد بلکه ترکاند!
این را از من قبول کنید که دانلود، گوش کردن و ویدئو نگاه کردن، کی بود مانند دیدن؟ شما نمی تونید در این مورد نظری بدهید مگر اینکه به چشم دیده باشد!

***

مستودون:
یادم می آید بعد از اجرای گروه "لورن هریس"، دختر استیو هریس بیسیست آیرون میدن، مایی که (من و جمعیت) حسابی از دیدن یک چیک (داف) ذوق زده شده بودیم، داشتیم کم کم به این باور می رسیدیم که کنسرت متال نه تنها دیوونه بازی نیست بلکه بامزه هم هست! البته دقیقا تا پیش از اجرای مستودون!
خب! باید بگم گروه مستودون در یک کلام چهار تا کله خراب بی اعصابند که موزیک متال دیوانه وار و منحصر بفردی دارند، اگر چه در ایران شاید چندان طرفدارای خاصی نداشته باشند (حداقل بر اساس علایق همین 4 تا آدم متال بازی که از دوستان دورند!) آن طرف برای خود برو و بیایی حداقل در مجله ها دارند. هیچ کدام از آن ها مو بلند نیستند و هر کدام پر از تتو های رنگی، درامری که یک ستاره است و پاساژهایش شما را خیره و مبهوط خواهد کرد، گیتاریست هایی که مثل دیوانه ها فقط گیتار می زنند و گیتار را چپ و راست از کوک در می برند و سیم پاره می کنند، و در طول اجرا حتی یک کلام، با جمعیت خوش و بش نمی کنند و با هم عر می زنند و سر در گیتارشان داد می زنند! و آخر اجرا راهشان را می کشند و می روند!

پیشنهاد دوستانه:
توصیه می کنم در طول اجرا حواستون به خودتون باشه! من با جو ترکیه آشنایی ندارم اما بر اساس تجربه به شما می گویم، کلا در اجراهایی که آهنگ ها برای اکثریت آشنا نیست، جمعیت دیگر کاری به صحنه ندارند، در عوض شروع می کنند به دیوانه بازی در آوردن با موزیک کر کنندهء توی سرشون و ماش پیت زدن، (که دایره ای راه می اندازند و شروع می کنند همدیگر رو هل دادن و زدن!) خیلی ها سعی می کنند دوری کنند چون همه چیز خیلی جدی و دیوانه واره، شما هم اگر احساس خطر کردید عقب بایستید، من شخصا عقب نایستادم و همه چیز این گونه اتفاقی افتاد:
من از اجرا تقریبا هیچ چیز یادم نمی آید، بجز اینکه لحظه ای که اجرا شروع شد، ما که جلو بودیم، یهو دو تا ماش پیت درست در دو طرف مان ایجاد شد و تصور کنید اگر دو فضای خالی هر کدام به شعاع چند متر در بین جمعیتی که کاملا به هم فشرده شده اند ایجاد شود، چگونه فشار مضاعف به بقیه وارد می شود. نفس تنگی، گرمی هوا در دبی، بدن ها خیس عرق، طوری که شیشهء عینک من کاملا بخار گرفته بود و نوک پنجه هایم ایستاده بودم تا بتوانم نفس بکشم اما یک هو جمعیت شروع کرد تکان های پرتلاطمی خوردن و یک عده به طرز خطرناکی زیر پا افتادند، من جز موج دومی بودم که داشتم بر روی گروه اولی می افتادم. بین زمین و هوا بودم، پاهایم را روی زمین احساس نمی کردم، به آدم های ایستاده ای چنگ انداختم تا به روی نگاه ملتمسانهء آدم هایی که زیر پای من بودند نیوفتم که کار هردویمان زار بود! خوشبختانه اگر هل متقابل جمعیت از طرف مقابل نبود و آن صدم ثانیه ای که به تعادل رسید و دست کسانی که مارا بالا کشیدند نبود، منی که داشتم از درد داد می کشیدم و مشت می زدم، ساق پایم بدون حتم شکسته بود. خیلی خوش شانس بودم که فقط شلوار جینم! 30 سانت از پاچه جرخورد! در تمام عمرم هیچ وقت یاد ندارم در یک لحظه (که شاید هم کل آن 45 دقیقه واقعی بطول کشید) اینقدر با شبه مرگ دست و پنجه نرم و به آن شدت عرق کرده باشم بطوری که می توانستم ضخامت عرق روی تنم را اندازه بگیرم. تتوی اسپری شده ای که روی بازویم زده بودم و قرار بود تا دو هفته به قول یارو باقی بماند در همان اجرا پاک شد! در این گرداب خطرناک، یادم می آید در یک لحظه من چشمم به زوج ایرانی ای افتاد که به همراه چند نفر دیگر قرار بود تا آخر اجرای آیرون میدن با هم باشیم، پسره دستانش را از پشت حلقه کرده بود دور همسرش که کاملا بی هوش شده بود و با ته آرنجش اطرافیانش را می زد و کشان کشان، عقب عقب او را می کشید و راه باز می کرد تا "جان همسرش را نجات دهد". هنوز با این شرایط من انتخاب کردم که به جلو برم، اگرچه ردیف اول هم که به نرده ها فشرده شده بودند برای فرار از فشار لگد می زدند و من ملتمسانه می خواستم که به عقب فشار دهند! به هر حال خوشبختانه جان سالم بدر بردیم.
پیش نهاد می کنم آهنگ "بلاد اند تاندر" از آلبوم "لویاثن" را گوش کرده در کروس آهنگ که از ثانیهء 31 ام شروع می شود، تصور کنید همزمان با آن بخش لعنتی آهنگ، به این طرف و آن طرف پرت می شوید، سرتان دارد گیج می رود، و دارید سقوط می کنید، در عین حال نفس تنگی و احساس خفگی به شما دست داده، به زیر دست و پا افتاده اید و در شرایط بحرانی و نجات جان خود هستید در جایی که هیچ کس اختیار خود را ندارد... آن آهنگ در آن لحظه مثل سیخ وارد مغز شما می شود و مو به تنتان سیخ می کند، چیزی که
به طرز وحشتناکی نگران کننده و البته در نوع خود جالب است! و مسلما تنها چیزی که از اجرای مستودون به یاد دارم.

آهنگ های که پیش بینی می شود اجرا شوند:
د
Naked Burn - Divinations - Oblivion* - Crystal SKull* - Colony of Birchmen - The Czar - Megaldon* - Blood And Thunder*
و اگر کمی خوش شانس باشید:
Iron Tusk* - I Am Ahab* - The Wolf is Loose*

آهنگ هایی که با * مشخص شده اند آهنگ های مورد علاقهء من هستند. پیشنهاد می کنم قبل از اجرای کنسرت این آهنگ ها را با دید دیگری گوش کنید تا بعد از اجرای کنسرت تاسف نخورید!
د
در ادامه اجرای این فلیمز

Friday, June 10, 2011

1103 - Monogenesis

One

***

My obsession in seeking variety
and extravagant use of different colognes at any period
got cured by famous words of a woman:

A Man has to only have one specific odor at the time,
as if when someone scent it,
she could tell that he is coming around.

***

Jim Morrison would also
go through things that had a scent of his lover,
at his times of:
"Can't see your face in my mind",
Just like me!

یک

***

تنوع پرستی
و بی بند و باری های من در استفاده از انواع ادکلن را
یک زن درمان کرد، با یک جمله معروفش:

هر مرد باید تنها یک بو بدهد،
طوری که هر وقت آن بو را شنیدی
بگی فلانی همین دوروبراست.

***

جیم موریسون هم در مواقع
Can't see your face in my mind,
می رفت سراغ هر چیزی که بویی داشت
از معشوقه اش.د
درست مثل من!د

1102 - Maria

ای کوچولوهای 20 30 ساله!

مگر رابطهء شما دخترها با دوست پسرهایتان یا برعکس
در جامعه ای چون ایران
چقدر می تواند جذابیت به خود بگیرد
که کلی از لذت های ساده و پیش پا افتاده
و در عین حال ضروری را
به خاطر سیاست های ارتباطی مضحک تان
از یکدیگر دریغ می کنید؟

از سیاره ای که من آمدم
بین هوشمندانه رفتار کردن و جاهلانه خریت کردن تفاوت است!

این دفعه هم اگر کسی به شما خیانت کرد،
یادتان باشد، دفعهء بعد هم به جای دست و دلباز تر بودن،
دست خر تر،
یا به عبارتی: "من این دفعه شکست نمی خورم" تر باشید!د

1101 - Eat You Alive

I guess I had said it before
that the only think than can come to equality
to a sleeping beauty in your bed
early in the morning of a weekend
is a few left over slices of pizza in the fridge
that are smiling at you.

فکر می کنم قبلا هم گفته بودم
که در این دنیا
تنها یک چیز می تواند در صبح یک روز تعطیل
با یک زیبای خفته در تخت خواب برابری کند:
آن هم چند تیکه پیتزا مانده از شب قبل در یخچال است که به تو لبخند می زند!د

Wednesday, June 08, 2011

1100 - Did you know?

Personal Justifications!

You can always fool yourself
with numbers, names, words, etc.
You can always tend to think
You are invincible,
and you can't be dragged down.

But there is always another whole half to reality,
And That is hammering heartbeats,
Pink pinks
Driving to the Hospital
At 2 A.M. alone.

May they can't take your soul away,
But sometimes body -the other half- can't take.

You never cry over a living body,
like you do for a dead body of a loved one.
only if it's 3:24 A.M. on the way back home, Alone.

In that moment of failure,
You hate to be yourself,
You hate to be colonized by
all those things that has no intention of life in it whatsoever.

That's when you ask yourself:
Are you really sure you're born yet and alive?

توجیهات شخصی!

تو همیشه می تونی خودتو
با شماره ها، نام ها، کلمات و غیره گول بزنی!
تو همیشه می تونی فکر کنی
که شکست ناپذیری
و نمی توانند تو را به زیر بکشند.

اما همیشه نیمهء کامل دیگری برای واقعیت وجود دارد
و آن: تپش های قلب پتک گونه،
قرص های صورتی،
و رانندگی به سمت بیمارستان
در ساعت 2 نیمه شب است
به تنهایی.

شاید آن ها نتوانند روح تو را از تو بگیرند
اما بعضی وقت ها بدن - آن نیمهء دیگر - تاب نمی آورد.

تو هیچ وقت برای بدن زندهء یک آدم
آن طوری که برای بدن بی جان یک عزیز گریه می کنی، اشک نمی ریزی.
فقط در یک صورت: 3:24 دقیقهء صبح در راه برگشت به خانه، تنها.

در آن لحظهء درماندگی،
تو از بودن خودت متنفر می شوی
بیزار می شوی از اینکه جمع زده شوی
با چیزهایی که اثر هیچ موجود زنده ای را در خود ندارد.

آن وقت است که از خودت سوال می کنی:
آیا مطمئنی که بدنیا آمده ای و زنده هستی؟
Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm