3 days ago:2 Days have passed!
2 Days?
I'm not sure really!
I've lost at least 40 per cent of my mind.
I forget!
I can drive with some precision,
But I really don't get why and how I reached one place...
Dammit, There is no standard or true statistics, in such conditions,
God know how the situation has got this critical
that purchase and prescription of tranquilizers of any type has become this easy!
I've become an inspiration of valuing the life and living it today
For Those who witnessed my bad shiverings!
Such a pity!
My Body should have outburst earlier than this!
My head is dull...
I've got no energy...
My perception has lowered...
I lose my balance,
I can't play guitar while standing...
If I could ever reach those bloggers who use names like Insane, Crazy, Maniac and such and fake it, thinking they're cool
calling their so normal sayings, delirium and all the shit,
I'd inject them everyday with a dose of Prometacine and other tranquilizing tablets with force,
for a week, with a promise of not having an OD!
So they'd learn what they claim,
They'd never know by day 3!
Fucking Iranians!
These bastards write when they grief!
They never share their happiness
And even if they live in the best conditions
They'll be talking about some shitty life of theirs
in a way that would make you feel sorry for them
hoping that they'd die and get rid of their so called miserable life!
Wankers!
They migh be knowing themselves pretty well,
they might know how penurious the people around them are!
Oh all these very friendly people!
I swear the god,
If I don't bust the hell out of this dump
I'd end up a respected writer
or a talented musician
who is sittin in a chair, dressed in blue watching the sunset,
in the most surreal way,
And people read his notes or enjoy him playing Piano
with this little difference that they look at him in pity of
looking at a psychic who's in an asylum by not reaching his goals in life!
Screw the half aware mind of mine these days!
I guess becoming high, is sometimes essential in modern life!
The only worrying matter is that I've find the gap between health and insanity
the thinnest possible,
The situations is seriously critical
and I hate this fucking personal crisis!
Still,
I think about recovering my thoughts,
productivity of mind.
Recovering that 40% that has vanished from my head...
And Since I should be hating something for life to look beautiful to me:
I hate those who know about my situation and keep asking!
My spirit is good!
I'm moving on! Forward!
If you have the ass, The kick is available right away!
There are symptoms in this note!
Can't ya fkng see?!
*3 days later:3 days have passed!
What do you expect after 3 days?
I was legally injected with filth!
I still feel nausea after a week!
There is no feeling of spree,
There never was,
The intoxication is similar to Alcohol,
but with longer efficacy,
and even longer and more horrible side effects!
You never know how much can your body take!
You may see that your body has shocked and you can't move!
Maybe that's why the consumption of Alcohol
is more justified and common.
If the sip of Vidka tastes great,
You drink, even though you know you're gonna blow!
You can manage to blow it sometime right before the bedtime,
Then you blow and sleep tight!
Yeah! I have done that!
I feel like I'm treated like a wild animal in a zoo!
God knows what the hell the drugs on the streets are like!
I really don't wanna know,
Just don't try drugs,
Just don't!
You may be able to control your soul and spirit,
but you never know and you are never sure
of how much your body can take!
Fuck the Tranquilizers
Fuck anything and anyone that drives one mu age to heart attack...
Fuck!
* - Still too numb and intoxicated to translate the previous note, yet this one has so many mistakes I'm sure about! but I just don't know and can't get to correct them! maybe I'll do it later.
د3 روز پيش:دو روز گذشته است!
دو روز؟
مطمئن نيستم!
حداقل 40 درصد حافظه ام سر جايش نيست.
يادم مي رود.
با كمي دقت مي شود رانندگي كرد
ولي نمي فهمم چطور از كجا به كجا مي رسم...
لعنتي ها، استانداردي كه نيست، با اين حال
خدا مي داند وضعيت در اين كشور لعنتي به كجا كشيده كه
قرص و دواي آرامبخش به مانند ام اند ام قابل خريد و تجويز مي شود!
براي كساني كه حال پريشان من را ديدند
شده ام مصداق اين موضوع كه همين امروز بايد زندگي كرد!
حيف شد،
بدن من بايد زودتر از اين ها دست به طغيان ميزد!
سرم سنگين است...
هنوز حال ندارم...
دركم كم شده است...
تعادلم دست خودم نيست،
ايستاده نمي توانم گيتار بزنم...
اگر دستم به تمام بلاگرهايي كه با اسم ديوانه و رواني وبلاگ مي سازند
و قيافه مي گيرند
و حرف هاي تكراري شان را هذيان مي نامند مي رسيد
آن ها را يك هفته، به شرط اينكه قول بدهند اوور دوز نكنند
هر روز تزريق يك دوز پرومتازين و قرص هاي قلب و آرامش بخش و به زور و زجر به خوردشان مي دادم
تا دفعهء بعد بدانند به چه چيزي ادعا مي كنند
و جالب اينكه اون ها از روز سوم به بعد ديگر نمي فهميدند!
ايراني اند ديگر!
پدرسگ ها
فقط وقتي غم و غصه شان مي گيرد مي نويسند
شادي هايشان را كه هيچ وقت قسمت نمي كنند
در بهترين شرايط هم زندگي كنند
تنها برايت از كثافت هاي زندگيشان مي گويند
طوري كه آدم آرزو مي كند
اي كاش بميرند و زودتر از اين زندگي سخت نجات پيدا كنند!
بي پدرها!
حتما همديگر را خوب مي شناسند،
مي دانند چقدر آدم تنگ نظر دور و بر شان وجود دارند!
آه اين آدم هاي مهمان دوست!
قسم مي خورم كه
اگر تا چند وقت ديگر
از اين زباله داني فرار نكنم
فردا با كمال افتخار
يك نويسنده مي شوم
يا يك موزيسين با استعداد
كه در صحنه اي سورئال با روپوش آبي روي صندلي نشسته
به افق نگاه مي كند
و آدم ها همچنان نوشته هايش را مي خوانند يا از پيانو زدنش لذت مي برند
تنها با اين تفاوت كه با نگاه تاسف بار به او نگاه خواهند كرد
كه اين يارو با نرسيدن به هدفش
ديوانه شده و زده به سرش و اينجا توي اين ديوانه خانه افتاده!
گور باباي مغز نيمه تعطيل اين روزهايم!
هر از گاهي "هاي" شدن در زندگي مدرن لازم است!
تنها مسئلهء نگران كننده اينجاست كه اين روزها فاصلهء بين سلامت رواني با ديوانگي خودم را
در باريك ترين حد ممكن ديده ام،
وضعيت جدي جدي بحراني است
و من از اين بحران شخصي لعنتي مي ترسم.
با اين وجود
به بازگرداندن افكارم مي انديشم
به باروري ذهن.
و به برگرداندن آن 40 درصدي كه از ذهنم پاك شده...
از آن جا كه براي زيبا بودن زندگي بايد هميشه چيزي باشد كه از آن متنفر باشم:
از آن دسته آدم هايي كه از جريان من باخبرند و هنوز احوال مي پرسند بيزارم!
روحيه ام خوب است!
باسنش را داشته باشيد، لگدش هست!
در اين نوشته نشانه هاست براي شما، آيا نمي بينيد؟
افلا تبصرون؟؟؟
3 روز بعد:3 روز گذشته است!
چه توقعي داري از گذشت 3 روز؟
من قانونا مورد تزريق كثافت قرار گرفتم!
بعد از گذشت نزديك يك هفته احساس تهوع دارم.
احساس سرخوشي اي وجود ندارد،
هيچ وقت وجود نداشت،
گيجي آن شبيه نوشيدن الكله،
اثر طولاني تر،
اثرات جانبي خيلي طولاني و وحشتناك!
تو هيچ وقت نمي داني بدنت چقدر تحمل آن را دارد!
ممكنه يهو ببيني بدنت به كل شوك شده و كنترلش را از دست داده اي!
شايد به همين دليل است كه نوشيدن الكل به مراتب
توجيه پذير تر است و رايج تر.
ودكايش به دلت بچسبد،
مي نوشي و پاي بالا آوردنش بالا مي آوري
و يه جوري تنظيم مي كني كه قبل از خواب بالا بياري
و شب با خيال راحت بخوابي!!!
درسته! من اين كارو كردم!
احساس مي كنم با من مثل يك حيوان وحشي توي باغ وحش رفتار شده!
خدا مي داند كثافت هاي توي خيابان چه چيزي هستند!
من واقعا نمي خواهم بدانم،
هيچ وقت دراگ مصرف نكنيد،
فقط مصرف نكنيد!
شايد روحتان را بتوانيد در بهترين شرايط كنترل كنيد،
اما نمي دانيد و هيچ وقت مطمئن نيستيد
بدنتان چقدر مي تواند تاب بياورد!
لعنت به داروهاي آرام بخش
لعنت به هر چيزي و هر كسي كه آدم را تا مرز حملهء قلبي پيش مي برد...
لعنت!
د