Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Wednesday, April 28, 2010

950 - People Say Words

There are things that puts me away from the society here
Things beyond that ridiculous so called "filthy rich"
Something beyond all the poor sarcasms could ever define,
Things that don't relate to uptown life, nor midtown, let alone down town.

Things that even make me different from
the guests in a pool party
and the insecure girls standing dressed,
and the boys who's got their brain
half in their left ball
and the other half in the right one,
whose retarded silly actions shows
these loosers are pitfully obsessed with sex!
Huh!!!

Obvious things that keeps me distinctive
from every single naked boy in sona:
The Libido Indicator!

I float on the water backward,
Call me Cold and apathetic,
Freak, weirdo,
Different...

No matter what
There is something fucking deeper and nastier to that my friend!

چيزهايي است كه من را جدا مي كند از اجتماع
چيزهايي فراتر از "يك مرفه بي درد" صرف بودن،
چيزهايي بيشتر از توان معنايي طعنه ها،
چيزهايي كه نه به بالا شهر است نه به مركز شهر چه برسد به پايين شهر.

چيزهايي كه مرا جدا مي كند
حتي از مهمان هاي يك
Pool Party
از دخترهاي غير مطمئن لباس پوشيده اش،
و از پسرهايي كه نيم مغزشان در بيضهء چپ،
نيم ديگر در سمت راست افتاده
و رفتار بامزه و احمقانه شان نشان مي دهد
به طور غم انگيزي در هوس بسر مي برند!
هاه!!!

چيزهايي آشكار كه در يك برهنگي در سونا
من را از تك تك هم جنسان كون برهنه ام جدا مي كند:
شاخص شور جنسي!

روي آب شناور مي شوم به پشت
اسم من را بگذاريد سرد و بي احساس،
عجيب غريب،
متفاوت...

دوست من
موضوع به مراتب عميق تر و كريه تر از اين حرف هاست!د

Wednesday, April 21, 2010

949 - beautiful Bastard

3 days ago:

2 Days have passed!
2 Days?
I'm not sure really!

I've lost at least 40 per cent of my mind.
I forget!
I can drive with some precision,
But I really don't get why and how I reached one place...

Dammit, There is no standard or true statistics, in such conditions,
God know how the situation has got this critical
that purchase and prescription of tranquilizers of any type has become this easy!

I've become an inspiration of valuing the life and living it today
For Those who witnessed my bad shiverings!
Such a pity!
My Body should have outburst earlier than this!

My head is dull...
I've got no energy...
My perception has lowered...
I lose my balance,
I can't play guitar while standing...

If I could ever reach those bloggers who use names like Insane, Crazy, Maniac and such and fake it, thinking they're cool
calling their so normal sayings, delirium and all the shit,
I'd inject them everyday with a dose of Prometacine and other tranquilizing tablets with force,
for a week, with a promise of not having an OD!
So they'd learn what they claim,
They'd never know by day 3!

Fucking Iranians!
These bastards write when they grief!
They never share their happiness
And even if they live in the best conditions
They'll be talking about some shitty life of theirs
in a way that would make you feel sorry for them
hoping that they'd die and get rid of their so called miserable life!
Wankers!
They migh be knowing themselves pretty well,
they might know how penurious the people around them are!
Oh all these very friendly people!

I swear the god,
If I don't bust the hell out of this dump
I'd end up a respected writer
or a talented musician
who is sittin in a chair, dressed in blue watching the sunset,
in the most surreal way,
And people read his notes or enjoy him playing Piano
with this little difference that they look at him in pity of
looking at a psychic who's in an asylum by not reaching his goals in life!

Screw the half aware mind of mine these days!
I guess becoming high, is sometimes essential in modern life!
The only worrying matter is that I've find the gap between health and insanity
the thinnest possible,
The situations is seriously critical
and I hate this fucking personal crisis!
Still,
I think about recovering my thoughts,
productivity of mind.
Recovering that 40% that has vanished from my head...

And Since I should be hating something for life to look beautiful to me:
I hate those who know about my situation and keep asking!

My spirit is good!
I'm moving on! Forward!
If you have the ass, The kick is available right away!
There are symptoms in this note!
Can't ya fkng see?! *

3 days later:

3 days have passed!
What do you expect after 3 days?

I was legally injected with filth!
I still feel nausea after a week!
There is no feeling of spree,
There never was,
The intoxication is similar to Alcohol,
but with longer efficacy,
and even longer and more horrible side effects!
You never know how much can your body take!
You may see that your body has shocked and you can't move!
Maybe that's why the consumption of Alcohol
is more justified and common.

If the sip of Vidka tastes great,
You drink, even though you know you're gonna blow!
You can manage to blow it sometime right before the bedtime,
Then you blow and sleep tight!
Yeah! I have done that!

I feel like I'm treated like a wild animal in a zoo!

God knows what the hell the drugs on the streets are like!
I really don't wanna know,
Just don't try drugs,
Just don't!

You may be able to control your soul and spirit,
but you never know and you are never sure
of how much your body can take!

Fuck the Tranquilizers
Fuck anything and anyone that drives one mu age to heart attack...

Fuck!

* - Still too numb and intoxicated to translate the previous note, yet this one has so many mistakes I'm sure about! but I just don't know and can't get to correct them! maybe I'll do it later.

د3 روز پيش:

دو روز گذشته است!
دو روز؟
مطمئن نيستم!

حداقل 40 درصد حافظه ام سر جايش نيست.
يادم مي رود.
با كمي دقت مي شود رانندگي كرد
ولي نمي فهمم چطور از كجا به كجا مي رسم...

لعنتي ها، استانداردي كه نيست، با اين حال
خدا مي داند وضعيت در اين كشور لعنتي به كجا كشيده كه
قرص و دواي آرامبخش به مانند ام اند ام قابل خريد و تجويز مي شود!

براي كساني كه حال پريشان من را ديدند
شده ام مصداق اين موضوع كه همين امروز بايد زندگي كرد!
حيف شد،
بدن من بايد زودتر از اين ها دست به طغيان ميزد!

سرم سنگين است...
هنوز حال ندارم...
دركم كم شده است...
تعادلم دست خودم نيست،
ايستاده نمي توانم گيتار بزنم...

اگر دستم به تمام بلاگرهايي كه با اسم ديوانه و رواني وبلاگ مي سازند
و قيافه مي گيرند
و حرف هاي تكراري شان را هذيان مي نامند مي رسيد
آن ها را يك هفته، به شرط اينكه قول بدهند اوور دوز نكنند
هر روز تزريق يك دوز پرومتازين و قرص هاي قلب و آرامش بخش و به زور و زجر به خوردشان مي دادم
تا دفعهء بعد بدانند به چه چيزي ادعا مي كنند
و جالب اينكه اون ها از روز سوم به بعد ديگر نمي فهميدند!

ايراني اند ديگر!
پدرسگ ها
فقط وقتي غم و غصه شان مي گيرد مي نويسند
شادي هايشان را كه هيچ وقت قسمت نمي كنند
در بهترين شرايط هم زندگي كنند
تنها برايت از كثافت هاي زندگيشان مي گويند
طوري كه آدم آرزو مي كند
اي كاش بميرند و زودتر از اين زندگي سخت نجات پيدا كنند!
بي پدرها!
حتما همديگر را خوب مي شناسند،
مي دانند چقدر آدم تنگ نظر دور و بر شان وجود دارند!
آه اين آدم هاي مهمان دوست!

قسم مي خورم كه
اگر تا چند وقت ديگر
از اين زباله داني فرار نكنم
فردا با كمال افتخار
يك نويسنده مي شوم
يا يك موزيسين با استعداد
كه در صحنه اي سورئال با روپوش آبي روي صندلي نشسته
به افق نگاه مي كند
و آدم ها همچنان نوشته هايش را مي خوانند يا از پيانو زدنش لذت مي برند
تنها با اين تفاوت كه با نگاه تاسف بار به او نگاه خواهند كرد
كه اين يارو با نرسيدن به هدفش
ديوانه شده و زده به سرش و اينجا توي اين ديوانه خانه افتاده!

گور باباي مغز نيمه تعطيل اين روزهايم!
هر از گاهي "هاي" شدن در زندگي مدرن لازم است!
تنها مسئلهء نگران كننده اينجاست كه اين روزها فاصلهء بين سلامت رواني با ديوانگي خودم را
در باريك ترين حد ممكن ديده ام،
وضعيت جدي جدي بحراني است
و من از اين بحران شخصي لعنتي مي ترسم.
با اين وجود
به بازگرداندن افكارم مي انديشم
به باروري ذهن.
و به برگرداندن آن 40 درصدي كه از ذهنم پاك شده...

از آن جا كه براي زيبا بودن زندگي بايد هميشه چيزي باشد كه از آن متنفر باشم:
از آن دسته آدم هايي كه از جريان من باخبرند و هنوز احوال مي پرسند بيزارم!

روحيه ام خوب است!
باسنش را داشته باشيد، لگدش هست!
در اين نوشته نشانه هاست براي شما، آيا نمي بينيد؟
افلا تبصرون؟؟؟

3 روز بعد:

3 روز گذشته است!
چه توقعي داري از گذشت 3 روز؟

من قانونا مورد تزريق كثافت قرار گرفتم!
بعد از گذشت نزديك يك هفته احساس تهوع دارم.
احساس سرخوشي اي وجود ندارد،
هيچ وقت وجود نداشت،
گيجي آن شبيه نوشيدن الكله،
اثر طولاني تر،
اثرات جانبي خيلي طولاني و وحشتناك!
تو هيچ وقت نمي داني بدنت چقدر تحمل آن را دارد!
ممكنه يهو ببيني بدنت به كل شوك شده و كنترلش را از دست داده اي!
شايد به همين دليل است كه نوشيدن الكل به مراتب
توجيه پذير تر است و رايج تر.

ودكايش به دلت بچسبد،
مي نوشي و پاي بالا آوردنش بالا مي آوري
و يه جوري تنظيم مي كني كه قبل از خواب بالا بياري
و شب با خيال راحت بخوابي!!!
درسته! من اين كارو كردم!

احساس مي كنم با من مثل يك حيوان وحشي توي باغ وحش رفتار شده!

خدا مي داند كثافت هاي توي خيابان چه چيزي هستند!
من واقعا نمي خواهم بدانم،
هيچ وقت دراگ مصرف نكنيد،
فقط مصرف نكنيد!

شايد روحتان را بتوانيد در بهترين شرايط كنترل كنيد،
اما نمي دانيد و هيچ وقت مطمئن نيستيد
بدنتان چقدر مي تواند تاب بياورد!

لعنت به داروهاي آرام بخش
لعنت به هر چيزي و هر كسي كه آدم را تا مرز حملهء‌ قلبي پيش مي برد...

لعنت!د

Saturday, April 17, 2010

948 - Cheat Us When You feed Us with a Lie

Hey Iran!
You Stepmother Land
Land Of the dead
Land of the cursed
Cemetery of Dreams
Dead end of hopes
Dead land of the Ambitions
There comes one day
a stormy day
which the sky would roar
and earth will shake
like the day that
Sky Roared
and Earth Shook
on me
and The denunciation fingers of your children pointed at me
and put me in the corner, left alone,
In such a day
I'll be standing alone in the spotlight
As a witch powered by the years of hatred from your people
and with a total wrath from the depths inside, I'll be doing sorcery with melodies
of diabolic tunes and glamorous sinisters
Playing the death song of your fathers and Mothers
and decadence of your Sons and Daughters
Then, When I bristle every single hair on their body
and crush every single bone inside 'em
I'll be standing up above your head
and leave you alive in the casket myself
and put you in the grave
and end this symphony of death by the crushing sound of closing your coffin!
May the Deadly sound of silence afterward
would be my tranquility.

May it be my tranquility
and My Tranquility
would be of the most eternal kinds.

Related Download Song:

اي ايران
اي سرزمين نامادري
اي سرزمين مردگان
اي سرزمين نفرين شدگان
اي گورستان روياها
اي بن بست اميدها
و اي سرزمين مرگ آرزوها
يك روز فرا مي رسد
يك روز طوفاني
كه آسمان خواهد غريد
و زمين خواهد لرزيد
به مانند آن روز كه
بر من غريد و لرزيد
آسمان و زمين
همان روز كه انگشتان اتهام مردمانت به سوي من نشانه رفت
و مرا گوشه اي منزوي و جدا افتاده كرد
در چنان روزي
همان طور تنها
زير نور اسپات لايت روي صحنه خواهم ايستاد
و از نفرت تك تك مردمانت از پس سال ها، ساحري خواهم شد
و با خشمي از عمق جان، با ملودي ها بر روي صحنه جادوگري خواهم كرد
از نفرين هاي اهريمني و طلسم هاي شيطاني
آهنگ مرگ پدران و مادرانت
و زوال پسران و دخترانت را خواهم نواخت
و آن گاه كه مو بر روي تن تك تك مردمانت راست نمودم
و استخوان يك به يك شان را خرد كردم
بر بالاي سرتان خواهم ايستاد
و شخصا زنده زنده در تابوت تان خواهم گذاشت
و به گورتان مي سپارم
و اين سمفوني مردگان را با صداي بسته شدن درب تابوت تان به پايان خواهم برد
باشد كه سكوت مرگ آور بعد از آن
آرامش من باشد.

باشد كه آرامش من باشد
و آرامش من...
ابدي ترين آرامش ها باشد...د

آهنگ سمفونيك مرتبط:
Serj Tankian - Elect The Dead Symphony - Feed Us

Thursday, April 15, 2010

947 - Hysteria

چه كسي مي گويد من يك راك استار تمام عيار نيستم؟
تعداد مشخصي ساز نمي زنم كه مي زنم!
حرف هايم ليريكال نيست كه هست!
اوور دوز نكرده بودم كه ديشب روي فشار هاي رواني كردم...

گرفتگي در سمت چپ سينه
و خوردم به زمين،
يك تن لاغر
در يك شلوار جين
صورت و سينه اي خيس
و انقباض مدارم شكم
و بدنم تمام مي لرزد و روي زمين بين كاغذ ها و كتاب ها و...
كش و قوس مي خورم و به هر چيزي چنگ مي زنم...

قلبم كه ضربان هايش را گم كرده است
و من كه روي زمين مثل يك كرگدن زخمي ضجه مي زنم
اين آهنگ به شدت عصبي كننده شده
و آدم هايي كه تن مرا محكم نگه داشته اند...

نمي دانم چقدر مي گذرد و چه مي گذرد...
آب پاشيدن ها، حوله هاي خيس، لرز، تمام آن چيزي است كه مي دانم.
قلب من درد مي كند و هنوز هم درد دارد و درد خواهد داشت...

در گوش هايم مي شنوم كه به خودم مي گويم:
"هميشه به خودم گفته بودم كه من رفتار خودكشي گرايانه نداشته ام و نخواهم داشت،
نه! نه قبل از اينكه يادداشت آخرم را بنويسم"
به نظر مي رسد اين بار بدنم دارد به خودم و گفته ام خيانت مي كند!

تنها چيزي كه بعد از آن يادم مي آيد
دستان لرزان پدر پيري بود در كنار رعشهء تن و دست و فك من و چشمان خيسم
كه اسمم را صدا مي كرد و مي گفت، خودت بايد به خودت كمك كني، فكر حال من باش
من اين طوري نمي توانم به تو كمك كنم...

صدايش را مي شنوم
جوابش را نمي توانم بدهم
و مي دانم كه او نياز به كمك من دارد و روحش ناراحت است
اما آدمي كه خود نياز شديدي به كمك دارد
چطور مي تواند ياري رساننده باشد؟

***

بعد از ان ياد مي آيد
تابلوي اي سي يو
و دستان آدم هايي كه پيش ديده هاي تارم، راه را نشان مي دادند
تخت بود و گيره هاي سرد به سينه و پاهايم بود
صداي پرستار ها و دكتر ها و...

***

دوزي از آرام بخش، پرومتازين؟
و من يك پايم بي حس است و فكر كنم آرامم...

مي دانيد حقيقت پشت دارو هاي آرامبخش چيست؟

آن ها تو را آرام نمي كنند،
هيچ سودي هم ندارند،
دردش را تو تحمل مي كني
و آرامشش را اطرافيان تو

تو را آرام نمي كند
فقط ناي حركت و بلند شدن و هر نوع فعاليت و عكس العمل را از تو مي گيرد
و اطرافيان را در خيالي راحت باقي مي گذارد كه:
آه الان خوشبختانه حالش خوب است!

اما مغز همچنان درد را حس مي كند،
و اگر تو ديگر توان ضجه زدن و تند تند نفس زدن نداري
قطرات اشك هنوز از صورتت به پايين سرازير مي شوند.
تو را به خانه مي آورند و
اطرافيانت شب را در آرامش مي خوابند و تو
نيمه شب با صداي زار زدن ها و نفس نفس زدن هايت نيمه بيدار مي شوي
و احساس مي كني گردنت 360 درجه در جعبه اي سياه با خط و خطوط سفيد مي گردد
و سمتي كه بايد سرت را زمين بگذاري،
اينكه جاذبهء زمين از كدام سمت است را پيدا نمي كني.

***

وقتي در بعد از ظهر از خواب بيدار مي شوي
اما هنوز بدنت خواب است، و حركت ندارد
و مثل يك موش آزمايشگاهي خزيده اي توي تخت
بي حركت
درد هست ناراحتي هست
و از آن طرف اثر آرام بخش
كه اجازهء حركت را از تو مي گيرد،
چشمانت را باز مي كني و ديده ات
مثل دوربين وي جي اي تصاوير را تيكه تيكه برداشت مي كند
تو نمي تواني خودت را حركت دهي
كاملا شبيه فلويدي ديگر،
كامفتبلي نامب
پاهايت در شكمت جمع شده اند
و با نگاه به آن نقطهء سياه روي ديوار
خيره مي شوي به درون دايرهء روياهايت كه زوالشان را مي بيني
و اگر تو به كمك آرام بخش ديگر نمي تواني ضجه بزني،
اگر نفس هايت تند تند نيست
و شكمت منقبض نمي شود
و دستانت ديگر رعشه ندارد
و ديگر به دور و برت چنگ نمي زني
و دندان هايت ديگر به هم قفل نمي شود
و به هم نمي خورند،
و براي همه آرامي،
با تمام اين ها
هيچ نوع آرامبخشي نمي تواند
مانع از
جاري شدن
آن قطرهء اشك
از چشمان توي به سان يك كرگدن زخمي شود...

همه اش
تو هستي و خودت
و اين موضوع كه
چه چيز باعث مي شود
كه از آدم شاد پريروز
به آدم ديوانهء ديروز
و بيمار رواني امروز
تبديل شوي و در بعد از ظهري ابري و باراني
زانو به بغل خيره به پنجره باقي بماني

براي يك بار ديگر در زندگي،
تو تنهايي و تمام اين قرص هاي قرمز و آبي
تنها از تو بيماري بيمارتر مي سازند
و تمامشان براي شانه خالي كردن آدم ها از زير تقصيراتشان است
و پاك كردن صورت مسئله.

با اين وجود
اگر توان گفتنش باقي نمانده باشد
در عوض مي تواني در موردش بنويسي...

Wednesday, April 14, 2010

946 - Abso- fkn-lutely Gemini

I want all the women I've ever known
beside me
right now!

I want 'em bad
for an hour.
and
Just an hour
until further notice
That I want them bad again
All the women I've ever known...

تمام زناني كه تابحال شناخته ام
و كنارم داشته ام
را مي خواهم!

سخت مي خواهمشان
براي يك ساعت.
و
فقط همين يك ساعت،
تا اطلاع ثانوي
كه دوباره سخت بخواهمشان؛
تمام آن زناني كه تابحال شناخته ام را.د

Sunday, April 11, 2010

945 - You're About to die!

Dis-reputation, is one of those great values of everyday life
that If used properly,
Can help you get rid of some dolts
Who have hooked up with ya, totally uncaused n' unintentionally!

Sign.: A Man Who didn't have a gun to shoot
nor the money to hire a hit-man.

بي آبرويي يكي از ارزش هاي گرانبهاي زندگي روزمره است
كه اگر درست مصرف شود،
مي توان با آن از شر كساني خلاص شد
كه بي خود و بي جهت با تو گره خورده اند.

امضا: مردي كه تفنگ نداشت شليك كند
و پول نداشت آدم كش اجير كند.

Sunday, April 04, 2010

944 - Ooom, Yeah! Ooom, Yeah!

Evolution in the current phase I'm in
is all about stop acting like an ass
and put these beautiful creatures
into use!

Thanks to all the useful folks

سير تكاملي در فاز فعلي اي كه بنده در آن قرار دارم
همه اش شامل متوقف كردن رفتار كله خر مآبانه
و استفاده كردن از تمام اين موجودات زيباي باقي مانده است!

با تشكر از اهالي محل

Thursday, April 01, 2010

943 - 32 Hours

I'll die a hippie someday...

When everyone around you leave all of a sudden
something crumbling happens inside of you.
It takes a simple telephone call
from another bored folk
for you to pack up yourself and a bag
and hit the road rightaway...

***

He says You're more an individual Rock star than a hippie
But I know that I'll end up dying a Hippie!

I donno where the hell is this place
that we chose to lay our pass the night!
An old Cold house
which its bed sheets stinks a mixture of sweat n' smoke
and I pouring a red blanket with blue crossings on my shoulders
shaking and playing with a Zippo lighter
and everyone else that have become
Crazy Photographer, lunatic Artists and insane critics, I donno
stuck in my character
by seeing my outcasted self and my uncut hair in years
a freaking model to them or sth!

We ran away from there before the sunrise
and reached our place and jumped in whatever the place we could have laid our head on
like two persons who didn't have a second
to waste to unbutton...

...I'm Numb!

***

I wake up some time in the middle of the day and ask myself
is this a hippie life?
Hopefully not!

...Black leather couches
and every single one of us are numb and still crashed somewhere in the place
empty bottles of Red Label Whiskey
and half empty bars of chocolate
with clothings all around the place
And Obviously Chocolate and Whiskey in the morning
What time is it?
What day is it today?
What date is today?
When did we get here and all these types of questions
are what the mumblings are all about...
Answers?
There is no anwer!
Who even cares?
"It's Five O'Clock somewhere"!

***

I do believe that my confrontational language
are my thoughts
and I don't give a damn about the world and the people in it as a whole
And I never was a patriot and Never got high, smoking
and I never was a part of any major demonstration
and I don't wanna change anything
and My torn Jeans are designers (!)
I still fear of ending up dying a hippie!

There is a feeling of racistic excel or a special spree with a fake pride
like I own this metropolitan and it's people and whatever the hell inside!
I bet your ass that I own all these!
All the staring looks of the people from little boys and girls to it's Men and women...
Women's feeling are in my hands!
All their biting lips
their Dance with a Whiskey Bottle and licking chocolate,
It's All Mine!
I even have the control of my own fucked up attitudes these days!
IF she can't bear Fetish,
I can choose to go for an hour or two of love making!
Calm n' Shy,
That beautiful and dangerous part of her is mine!
If not tall and built,
That little devil is mine!

I choose to slap on the back of whose woman who is hanging from my leather belt's tach
Or whose back I slap with my leather belt whose hanging from my wildest desires...

***
I may end up dying a hippe
but let me tell you something
That I summarize this big damn city
and it's wolfish residents n' all the jackass lunatics
in 3 Guns n' Roses songs:
Welcome to the Jungle
The Garden
Patience

When I step in it
When I hang around in it's streets
and When I'm all sick n tired calling this and that looking for a place to crash and die...


من آخرش يه هيپي مي ميرم...

وقتي همه از دوروبرت مي روند
و درونت يك چيزي خالي مي شود
يك زنگ تلفن كافيست
از يك آدم بي حوصلهء ديگر
كه در عرض يك ساعت
خودت و ساكت را جمع كني
و بزني به جاده...

***

مي گويد تو يك اينديويجوال راك استاري بجاي يك هيپي
اما من مي دانم كه آخرش يك هيپي مي ميرم...

نمي دانم اين چه گورستوني بود
كه قرار شد شب را بخوابيم!
يه خانهء قديمي سرد
كه رخت خواب هايش بوي گندي از عرق و سيگار مي دهد
و مني كه مثل يك كولي يك پتوي قرمز با چارخانه هاي آبي روي دوشم انداخته ام
مي لرزم و با يك فندك زيپو بازي مي كنم
و بقيه از ديدن من دربدر و آوت كست شده
و موهاي فر چند سال كوتاه نشده ام
مشتي عكاس ديوانه شده اند و هنرمند مست و منتقد هنري مجنون و چه مي دانم
دچار مرضي به اسم "كاراكتر گرفتگي"
و من هم يك "مدل" لعنتي!

قبل از طلوع آفتاب از آنجا فرار مي كنيم
به خانه اي مي رسيم و مثل دو نفر هايي كه ثانيه اي ندارند
براي صرف كردن براي باز كردن دكمه هايشان
مي زنيم به اولين جاي خواب...
.
...من گيجم!

***

يه جايي بين روز، بيدار مي شوم و از خودم مي پرسم
آيا اين زندگي يك هيپي است؟
عمرا باشد!

...كاناپه هاي چرمي مشكي
و هر كسي جايي كرخت و بي حركت پهن شده
شيشه هاي خالي ويسكي رد ليبل
بسته هاي شكلات
لباس ها كف زمين، دور ميز
هنگ اوور
و بي شك شكلات با ويسكي صبح
ساعت چند است؟
امروز چه روزي است؟
چندم است؟
ما كي رسيديم و تمام اين سوال ها
تماما زيرنويس چيزهايي است كه زير لب من من مي كنيم...
جواب شان؟
جوابي وجود ندارد!
در واقع چه كسي اهميت مي دهد؟
"هميشه يه جايي ساعت 5 است"!

***

قبول دارم كه تمام ادبيات اعتراضي من
افكار شخصي من است
و من به كليت دنيا و آدم هايش اهميت نمي دهم
وطن پرست نبودم و هيچ وقت با دود، هاي نشدم
و به هيچ حركت تظاهراتي علاقه اي ندارم
و هيچ چيز را نمي خواهم عوض كنم
و جين هاي پاره ام، از قضا مارك دارن (!)
اما باز مي ترسم يك هيپي بميرم!

يك حس برتري نژاد پرستانه يا سرخوشي خاص همراه با غروري ناب و كاذب است
كه انگار من، اين شهر گنده با مردمانش و هر آنچه گند مبهم درونش را صاحب هستم!
به باسن شما شرط مي بندم كه صاحب هستم!
من صاحب تمام نگاه هاي خيرهء تمام آدم هاي اين شهرم
از دختربچه و پسر بچه تا دختر و زن و مرد و...
احساسات تمام زنان و دختران اين شهر دست من است!
تمام لب گزيدن هايشان
رقصيدنشان با بطري ويسكي و شكلات مكيدنشان،
همه اش مال من است!
حتي خلقيات سگي ام هم ديگر دست خودم است!
فتيش نتواند تاب بياورد،
يك عشق بازي يكي دو ساعته اش دست من است!
آرام باشد و خجالتي،
آن درون زيبا و خطرناكش مال من است!
قد بلند نباشد و بدن ورزشي
آن شيطان كوچولو مال من است!

"من" انتخاب مي كنم پشت دست كدام زني بزنم كه آويزان سگك كمربند چرمم شده است
يا كمربند چرمم از كدام دستم بر پشت كدام زني بخورد كه آويزان خواسته هاي سگي من شده است...

***

من ممكن است يك هيپي بميرم
اما بذار يه چيزي رو برات روشن كنم
كه من كل اين شهر بزرگ لعنتي و مشتقاتش
آدم هاي گرگش و تمام ديوانه هاي كله خرابش رو
در 3 آهنگ گانزن روزز خلاصه مي كنم:
Welcome to the jungle
The Garden
Patience
وقتي واردش ميشم
وقتي درش پرسه مي زنم
و وقتي خسته و مرده بدنبال يه جايي براي سرگذاشتن زمين و مردن به اين و آن زنگ مي زنم...د
Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm