538
A Rush Of philosophies And Melodies to the head through interneural System
Last night I Rented my own small library located on my table to an old man to be used as an old Bar
I didnt need the money, I just wanted it to be a bar
Tom* and His band Was Playing the "Alice" Song
and The Shots on the table, were all
Full of a fake n' pleasant sense
Somewhere between the bitter taste of the Already-passed day and the Anxiety of tommorrow morning...
And we can consider that everything is in it own right order and place, if we just skip their size!
for example
Tom who has become as small as a perfume bottle playing music on the LCD screen
and The big shots of alcohol comparing to the shrinked Tom
or the adjusted sense of Grief
and I, Who has become one size big/older: 24!
you know what, idiot?
"idiot"!
ha ha! "Idiot!"
Anyway
you know what?
Cognac gets you no where either!
It just hits you more to the walls and the doors of the corridors
or the stile of the bathroom door shirks from your hand
and the body who wanted to lean on it
and hits you to the ground
and when you fall...
.
.
.
You feel Pain in the right side of your head...
and when you open your eyes
Its All A vast ceramic tiled desert and nothing more!
and if you lie your head on that cold white land and consider for a while
you will understand that There are things in life which you cant run from!
---
You know what?
happiness is just that fake n' pleasant sense poured in the alcohol shots
Or generally - so that non-alcoholic people would understand - happiness is that period of time
which happens between the almost-passed bitter today and the pipe dream of tommorrow
which you can never tell which direction the wind is gonna blow.
And thats Why I Love Night time life!
Amen!
---
These Are The Words, I say!
I tell you these And I've learnt it from The Sun and The Moon!
And if you think you'll be able to talk the same weird philosophies about happiness like me
if you just get a chance to put your feet in my shoes
you are wrong...i
* Tom Waits
دیشب سر قفلی کتابخانهء کوچک روی میزم را اجاره دادم به یک پیرمرد تا بشود یک بار قدیمی...
پولش را نیاز نداشتم، بارش را
تام* و گروهش آهنگ "آلیس" رو می خوندند
و شات هایی که روی میز بودند پر بودند از
یک حس دلچسب و کاذب شبانه
جایی بین تلخی روزی که تقریبا گذشته، و دلواپسی صبح فردا...
و همه چیز خیلی سر جای مناسب خودشه اگر سایزشان را فاکتور بگیریم!
مثلا تام که تا اندازهء شیشه ادکلن کوچک شده، روی پردهء LCD دارد برنامه اجرا می کند...
شات های الکل گنده در مقایسه با تام آب رفته
و حس تعدیل شدهء اندوه...
و من هم که الان دیگر یک سایز بزرگتر شده ام: 24!
میدانی ایدیت؟
"ایدیت!"
هه هه! "ایدیت!"
به هر حال...
می دانی؟
کنیاک خالص هم تو را به جایی نمی رساند!
فقط بیشتر به درودیوار راهروها می کوبدت
یا چهارچوب درحمام
از زیر دستت خودش را میکشد
- جا خالی می دهد -
و تو را به زمین می زند
و وقتی زمین خوردی..
.
.
.
سمت راست صورتت درد می کشد...
و وقتی پلک هایت را باز می کنی
تا چشم کار می کند یک دشت بزرگ سرامیکی است و دیگر هیچ
و اگر کمی روی آن دشت سرد و سفید تامل کنی
درک می کنی که نمی شود از بعضی چیزها فرار کرد.
---
می دانید؟
خوشبختی همان حس دلچسب و کاذب ریخته شده در شات الکل است
یا به عبارتی کلی تر - برای درک آدم های غیر الکلی - همان فاصلهء زمانی
بین تلخی روزی است که تقریبا گذشته است
و فردای موهومی که هیچ کس نمی داند باد در چه جهتی خواهد وزید.
و به همین خاطر است که من زندگی در شب را دوست دارم.
آمین!
---
این ها را من می گویم!
من می گویم و من هم رفته ام آن ها را از خورشید و ماه یاد گرفته ام!
و اگر خیال می کنید اگر پاهایتان را در کفش من بکنید
می توانید جای من بنشینید و دربارهء خوشبختی
حرف های فیلسوفانه بزنید
سخت در اشتباهید.
* - تام ویتس
A Rush Of philosophies And Melodies to the head through interneural System
Last night I Rented my own small library located on my table to an old man to be used as an old Bar
I didnt need the money, I just wanted it to be a bar
Tom* and His band Was Playing the "Alice" Song
and The Shots on the table, were all
Full of a fake n' pleasant sense
Somewhere between the bitter taste of the Already-passed day and the Anxiety of tommorrow morning...
And we can consider that everything is in it own right order and place, if we just skip their size!
for example
Tom who has become as small as a perfume bottle playing music on the LCD screen
and The big shots of alcohol comparing to the shrinked Tom
or the adjusted sense of Grief
and I, Who has become one size big/older: 24!
you know what, idiot?
"idiot"!
ha ha! "Idiot!"
Anyway
you know what?
Cognac gets you no where either!
It just hits you more to the walls and the doors of the corridors
or the stile of the bathroom door shirks from your hand
and the body who wanted to lean on it
and hits you to the ground
and when you fall...
.
.
.
You feel Pain in the right side of your head...
and when you open your eyes
Its All A vast ceramic tiled desert and nothing more!
and if you lie your head on that cold white land and consider for a while
you will understand that There are things in life which you cant run from!
---
You know what?
happiness is just that fake n' pleasant sense poured in the alcohol shots
Or generally - so that non-alcoholic people would understand - happiness is that period of time
which happens between the almost-passed bitter today and the pipe dream of tommorrow
which you can never tell which direction the wind is gonna blow.
And thats Why I Love Night time life!
Amen!
---
These Are The Words, I say!
I tell you these And I've learnt it from The Sun and The Moon!
And if you think you'll be able to talk the same weird philosophies about happiness like me
if you just get a chance to put your feet in my shoes
you are wrong...i
* Tom Waits
دیشب سر قفلی کتابخانهء کوچک روی میزم را اجاره دادم به یک پیرمرد تا بشود یک بار قدیمی...
پولش را نیاز نداشتم، بارش را
تام* و گروهش آهنگ "آلیس" رو می خوندند
و شات هایی که روی میز بودند پر بودند از
یک حس دلچسب و کاذب شبانه
جایی بین تلخی روزی که تقریبا گذشته، و دلواپسی صبح فردا...
و همه چیز خیلی سر جای مناسب خودشه اگر سایزشان را فاکتور بگیریم!
مثلا تام که تا اندازهء شیشه ادکلن کوچک شده، روی پردهء LCD دارد برنامه اجرا می کند...
شات های الکل گنده در مقایسه با تام آب رفته
و حس تعدیل شدهء اندوه...
و من هم که الان دیگر یک سایز بزرگتر شده ام: 24!
میدانی ایدیت؟
"ایدیت!"
هه هه! "ایدیت!"
به هر حال...
می دانی؟
کنیاک خالص هم تو را به جایی نمی رساند!
فقط بیشتر به درودیوار راهروها می کوبدت
یا چهارچوب درحمام
از زیر دستت خودش را میکشد
- جا خالی می دهد -
و تو را به زمین می زند
و وقتی زمین خوردی..
.
.
.
سمت راست صورتت درد می کشد...
و وقتی پلک هایت را باز می کنی
تا چشم کار می کند یک دشت بزرگ سرامیکی است و دیگر هیچ
و اگر کمی روی آن دشت سرد و سفید تامل کنی
درک می کنی که نمی شود از بعضی چیزها فرار کرد.
---
می دانید؟
خوشبختی همان حس دلچسب و کاذب ریخته شده در شات الکل است
یا به عبارتی کلی تر - برای درک آدم های غیر الکلی - همان فاصلهء زمانی
بین تلخی روزی است که تقریبا گذشته است
و فردای موهومی که هیچ کس نمی داند باد در چه جهتی خواهد وزید.
و به همین خاطر است که من زندگی در شب را دوست دارم.
آمین!
---
این ها را من می گویم!
من می گویم و من هم رفته ام آن ها را از خورشید و ماه یاد گرفته ام!
و اگر خیال می کنید اگر پاهایتان را در کفش من بکنید
می توانید جای من بنشینید و دربارهء خوشبختی
حرف های فیلسوفانه بزنید
سخت در اشتباهید.
* - تام ویتس
No comments:
Post a Comment