Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Friday, June 15, 2007

542
When you're born into trouble, you live the blues

If I was A Woman
Now That I've Just Taken A Shower
I'd Wear White P@nties, And Grab The Last half Full Bottle Of Vodka
And Wrap A Helminthic Overcoat around me
and Go For a walk in the dark Avenues of the neighbor, b@refoot.

Then I'd be Drinking Vodka and Thinking About the man
Who is gone and Has no feelings for me Anymore.

And When I'd finish the Last Gulp
I'd lay my hand on the wall
and my head as well,
And Go crying,
'n Sniveling.
Then I'd clear the tears with my Sleeve
and Head for the house of that Man
Who provides me Alcohol*.

And When I'd reach his Black door
I'd Ring And Lay My Hand On the button for a short while...
I'd Ring And Lay My Hand On the button for a short while..
Oh Nooo...
I'd Ring Again And Lay My Hand On the button for a short while...
So I'd Knock on The Door With My Fist...
Knock on The Door With My Fist...
I'd lay My Head On The Door
And Knock on The Door With My Fist...
And While it was Tears again
I'd snivel
And Knock on The Door With My Fist Desperately,
While Crying, I'd Lay Down There At His Door house.

After a While
When I'd get sober to some extent
I'd walk back Home
And Like Those Who are walking in an absolute darkness
I'd Stroke The Walls
Sashaying
And I'd be asking the way home from the Doors, Walls and Trees.
Still niveling...

And Without being aware of how and when I've got back home again
I'd Lay Down On The Bed
Dazed And R@ped
As A Lady
Like a dehisced Rose waiting for the Searing Days
With My Naked Feet and With The same Over coat.

Exactly The same way
That I've Already
Lied down On bed
After taking a shower
and With that body towel.

* Because Drinks and Drinking has got severe penalties, you have to provide alcohol from secret T@psters in Here

Note: The "@" signs which are used for the "a"'s is (sic) to prevent the Blog from getting Blocked.

من اگر یک زن بودم
همین حالا که دوش گرفته ام
شـــورت سفیدمو پام می کردم، شیشهء نیمه خالی ودکــا رو بر می داشتم
و یک پالتوی کرمی دورم می گرفتم
و پا بــرهـنه می رفتم کوچه های تاریک این حوالی رو قدم می زدم.

قلپ قلپ مــشــروب می خوردم و به مردی فکر می کردم
که رفته است و دیگر هیچ احساسی نسبت به من ندارد.

آخرین جرعه که تمام می شد
دستم را به دیوار می ذاشتم
و سرم را.
و وقتی اشک از چشمانم سرازیر می شد
دماغم را بالا می کشیدم.
با آستین اشک هایم را پاک می کردم
و راه خانهء آن مردی را می گرفتم
که مشــروب هایم را برایم تهیه می کند.

وقتی به در سیاه چوبی خانه اش می رسیدم
زنگ می زدم و دستم را با تاخیر بر می داشتم...
زنگ می زدم و دستم را با تاخیر برمی داشتم...
نــــــــه...
باز زنگ می زدم و دستم را با تاخیر برمی داشتم...........
پس با مشت به در می کوبیدم...
با مشت به در می کوبیدم...
سر به در می ذاشتم و
با مشت به در می کوبیدم...
و در حالی که از چشمانم اشک می آمد
دماغم را بالا می کشیدم
و با مشت به در می کوبیدم
اشک می ریختم و همانجا جلوی در پهن می شدم.

بعد از مدتی
وقتی آرام می گرفتم
راه خانه را در پیش می گرفتم
و مثل آدم هایی که در تاریکی مطلق راه می روند
دست به دیوار می کشیدم
و در حالی که تلو تلو می خوردم
راه خانه ام را از درها، دیوار ها، درخت ها می پرسیدم
و دماغم را بالا می کشیدم.
و بدون اینکه بفهمم کی و چطوری به خانه رسیده ام
به عنوان یک دختر
مثل یک گل رز که دیگر کاملا شکفته و منتظر روزهای پلاسیده شدن است
گیج و R@pe شده
روی تخت دراز می کشیدم
با پاهای برهــنـه و با همان پالتوی کرم.

همانطوری که الان
بعد از گرفتن دوش
با حولهء پالتویی
روی همان تخت
به همان حالت
دراز کشیده ام.

«رویایی در بیداری«

No comments:

Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm