408
The Animal I have Become
The Animal I have Become
Psychiatrist Asks: When Did it start?
I reply: It Started Yesterday, two minutes after waking up
He says: And Then?
I say: Then I Saw This And I Lost My mind
He says: How Are you feeling now?
I say: I donno whether I feel nausea or I feel like pissing.
He asks: How about your Appetite?
I reply: I hunker by taking Vitamin and Fish Oil Pills.
He Asks: Whats going on in your thoughts?
I say: Possible Impossibilities and Impossible Possibilities
He asks: how do you feel about god?
I replied: I just showed him my middle finger yesterday!
He says: You should be ashamed of yourself!
I ask: What Is SHAME?
He Asks: Do You Even Believe in God?
I say: Not God, I believe in one Goddess!
He asks: what is your problem?
I say: I wanna Make Love...
He Says: You will...
I reply: I dont like it by taking Viagra
He suggests: You Say your own prayers too!
I reply: We are not at the same age!
He says: Remind the creeks and the virgins in heaven!
I say: I did Last night, it was Cognac and my angel was in my arms
He Says: Better Go And Try some prostitutes!
I replied: Guess You Have mistaken me with your own son!
He Shouts: Get outta my clinic
And I just tell him: Close It Down!
روانپزشکه میپرسه: از کی شروع شد؟
میگم: دیروز, دو دقیقه بعد از "بیدار شدنم"
میگه: و بعدش؟
میگم: بعدش اینو دیدم دیوانه شدم.
میگه: حالت چطوریه؟
میگم: نمی فهمم شاش دارم یا استفراغ
میگه: اشتهات چه وضعی داره؟
میگم: با قرص های ویتامینه و روغن ماهی سرپام
میگه: توی فکرت چی می گذره؟
میگم: ممکن های غیرممکن و غیر ممکن های ممکن
میگه: رابطه ات با خدا چطوره؟
میگم: همین دیروز انگشت وسطیمو نشونش دادم!
میگه: شرم کن!
میپرسم: شرم چی هست؟
میگه: اصلا به الله اعتقاد داری؟
میگم: الله که نه اما به الههء یکتا چرا!
میگه: دردت چیه؟
میگم: عشق بازی کردن...
میگه: بعدا هم می تونی...
میگم: با وایاگراشو دوست ندارم.
میگه: تو هم نماز بخون!
میگم: ما هم سن نیستیم!
میگه: نهرهای بهشتی و حوریاشو به یاد بیار!
میگم: همین دیشب بود! کنیاک بود و فرشتهء ذهنم در بغلم
میگه: برو چند تا فاحشه خیابونی رو امتحان کن!
میگم: منو با پسرت اشتباه گرفتی!
داد میزنه: از مطبم برو بیرون!
بهش میگم: درشو تخته کن!
میگم: دیروز, دو دقیقه بعد از "بیدار شدنم"
میگه: و بعدش؟
میگم: بعدش اینو دیدم دیوانه شدم.
میگه: حالت چطوریه؟
میگم: نمی فهمم شاش دارم یا استفراغ
میگه: اشتهات چه وضعی داره؟
میگم: با قرص های ویتامینه و روغن ماهی سرپام
میگه: توی فکرت چی می گذره؟
میگم: ممکن های غیرممکن و غیر ممکن های ممکن
میگه: رابطه ات با خدا چطوره؟
میگم: همین دیروز انگشت وسطیمو نشونش دادم!
میگه: شرم کن!
میپرسم: شرم چی هست؟
میگه: اصلا به الله اعتقاد داری؟
میگم: الله که نه اما به الههء یکتا چرا!
میگه: دردت چیه؟
میگم: عشق بازی کردن...
میگه: بعدا هم می تونی...
میگم: با وایاگراشو دوست ندارم.
میگه: تو هم نماز بخون!
میگم: ما هم سن نیستیم!
میگه: نهرهای بهشتی و حوریاشو به یاد بیار!
میگم: همین دیشب بود! کنیاک بود و فرشتهء ذهنم در بغلم
میگه: برو چند تا فاحشه خیابونی رو امتحان کن!
میگم: منو با پسرت اشتباه گرفتی!
داد میزنه: از مطبم برو بیرون!
بهش میگم: درشو تخته کن!
No comments:
Post a Comment