Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Wednesday, February 28, 2007

507
I got High With 5 Magics

While Walking in The Pedestrian
I found My Self becoming an Old Ruined Pontiac
With Smoke Coming from under The Hood
With a Driver who is in a hurry to get to the next city
because Its already too late for her aunt - who lives in the next city -
to take her red pills, for example!

Machinary Life has Always been like this
Which "Dumb Cars" With "SLow Drivers"
would play the role of the Captain,
Driving Ahead of a couple of "cars in a hurry" with "Fast Drivers"!

So Due To Life Rules, I Reduced my speed
And continued my way Driving Behind An Old Black Female Tractor
Loaded With Rump
Wobbling On Her Left Tire...

The Rest Of The whole Story is not Worth Saying!
Cause That "Fast Driver" Was not That girl with the RED BUNTING
And There Wasnt Any Wolf Who'd have eaten Her Aunt and Sleeping in her bed in the NExt city either.

در حال راه رفتن در پیاده رو
یهو دیدم شده ام یک پونتیاک قدیمی درب و داغون در یک جاده
با کاپوتی که از زیرش دود بلند می شه
و با راننده ای که برای رسیدن به شهر بعدی عجله دارد
چون قرص قرمزهای عمه اش که شهر بعدی زندگی می کنه دیر شده، مثلا!

تا بوده زندگی ماشینی همین جور بوده
که ماشین های آهسته با راننده های یواش
بشوند سرگروه،
و چند تا ماشین عجله دار با راننده های تند را به صف کنند پشت سرشان.

من هم به رسم زندگی مجبور شدم سرعتمو کم کنم
برم پشت یک تراکتور مادهء مشکی
با بار دنبه
که چرخ سمت چپش هم لنگ می زد...

بقیه اش گفتن ندارد!
چون نه آن رانندهء تند شنل قرمزی بود
نه عمه اش را گرگ خورده و در تخت خواب اش در شهر بعد منتظر خوابیده بود.

Monday, February 26, 2007

506
Dont Feed You Parrots With Oil, They Lose Their Ability to Talk


The Most Annoying Parrot I've ever seen
Is My Door Room!

No Matter How much I act gently toward it
It Just Screams For My Parents, Late At midnights Saying:

Your Goddamn Son Is Awake, Playing Poker On The Internet Again

آزار دهنده ترین طوطی ای که در تمام زندگیم دیده ام
در ِاتاقم است.

هر قدر هم که باهاش مدارا می کنم،
باز نیمه شبها برای پدرومادرم جیغ می کشد:

این پدرسگ شما دوباره دارد پای اینترنت پوکر بازی می کند...

Thursday, February 22, 2007

505
Jellyfish

Sometimes I Feel like I'm the Most Fortunate Man On Earth!
I Can Convince Myself That The Beautiful girl sitting at my table
Totally Loves Me!
Then I Keep Spending My Money For Her!

Sometimes I Become The Most Fortunate Man On Earth!
I Convince Myself That THe Beautiful Girl
I'm French Kissing
Loves No Other But Me!

I'll Finally End Up Like The Most Fortunate Men!
Cause I Think That I Can Convince Myself
That The Haggish Bitchy Nightmare Of My Connubial Part Of Life
Who Only Expreses Her Emotions Only When We Get To The Nightly Activities
Has Got The Body shape of Paris Hilton!

Oh I'm Such A So Very Fortunate Idiot

بعضی وقت ها من خوشبخت ترین مرد دنیا میشم!
می تونم به خودم بقبولونم، دختر زیبایی که با من نشسته است
کاملا دوستم داره!
بعد من دوباره پول هامو براش خرج کنم!

من بعضی وقت ها خوشبخت ترین آدم دنیا میشم!
به خودم می قبولونم، دختر زیبایی که باهاش دارم
فرنچ کیس می کنم
کس دیگه ای رو بجز من دوست نداره!

من آخرش یه مرد خوشبخت میشم!
چون فکر می کنم می تونم به خودم بقبولونم،
عجوزهء غرغروی زندگی زناشویی ام
که زیر فعالیت های ریتم دار شبانه مان ابراز علاقه کردنش گل می کند
همان بدن پاریس هیلتون را دارد!

اوه من یک ایدیت خیلی خوشبختم!

Tuesday, February 20, 2007

504
Story Of An Old Machine Called Human Being

Sometimes A Good Turn In the Nick
Can Save One
From The Shadows Who Are Willing To Suffocate Him.

I Learned It Last Night

گاهی وقت ها یک چرخش به موقع
می تونه جون آدم رو از دست
سایه هایی که قصد خفه کردن طرف رو دارن نجات بده...

اینو دیشب فهمیدم.

Sunday, February 18, 2007

503
150 ml

I'm Full Of Empty Bottles!
Bottles Full Of Nothing
Which There is Nobody To Fill Them
Nor I Dont Have Any Plans For Recycling em

توی من پره از بطری های خالی!
بطری های پر از هیچی
که هیچ کسی نه پرش می کنه
نه خودم برنامه ای برای بازیافتشون دارم...

Thursday, February 15, 2007

502
A Proud Idiot

A Culture
Full Of Arabic And Over Arabic! Holy Days
They Do Celebrate Valentine Too
And Probably Never Heard Of "Sepandar Mazgan*"

Who Else Would You call Iranian?!

* - Ancient Iranian's Day Of Love

یک فرهنگ
پر از مناسبت های عربی و فوق عربی مذهبی
ولنتاین را هم جشن می گیرند
و احتمالا چیزی راجع به "سپندار مزگان" نشنیده اند!

برای ایرانی بودن دیگر چی می خواهی؟

Sunday, February 11, 2007

501
The Offspring

The Idea Of Toilets
Came From Stork's Nest.

When The Man Suddenly Found Out And Saw
That There Are New Born Storks All Around The Place
Which Are Pulling His Sleeves And Asking:
"Daddy! Daddy! Where Do Babies Come From?"
While Reading Morning's Newspaper

ایدهء توالت های فرنگی
از لانهء لک لک ها گرفته شد.

وقتی مرد ناگهان به خودش آمد و دید
دوروبرش پر شده است از بچه لک لک های از تخم در آمده
که موقع خواندن روزنامهء صبح
دائم آستین لباسش را می کشند و از او می پرسند:
بابا! بابا! بچه ها از کجا می آیند؟

Saturday, February 10, 2007

500
Drilled A Wire Through My Cheek

I really Need
To Throw A Cell Phone In The Toilet...

And I've Never been Understood...i

من نیاز شدیدی
به انداختن یک موبایل در توالت دارم...

هیچ کس هم که هیچ وقت منو درک نکرده..

Tuesday, February 06, 2007

499
Clock Phobia

While I WAs Checking My Credit Today
I Found Out That I Have Won a Mouse!
I got So Surprised!

So I Came Here To Encourage you
To Open An Account For Yourself
At The Nearest Hole In The Wall
Who Knows? May You...i

امروز که اعتبارم را چک می کردم
فهمیدم که یک موش برنده شده ام!
خیلی هیجان زده شدم!

به خاطر همین آمدم تا شما را هم دعوت کنم
که در نزدیک ترین سوراخ دیوار
برای خودتان حساب باز کنید
کسی چه می دونه؟ شاید...

Sunday, February 04, 2007

498
While We Are Making Love

You Dont Know
That I am That Master
That I Can Even Make You Betray On God!
Dont Know Either That
Telling Lies And Giving Excuses To ordinary ones to reach one's Needs
Has become a routine!
And So Its Worthless to me!

You Dont Know
How Sweet The Bitter Taste Of Waiting becomes
When I Grab All The Time In The World for you

What Do You Know?!
Sometimes I Wonder If
You Really Know Where You Are Stepping In

I Guess You Know One Thing After all
That You Know What You Want!
That Its the only thing that Matters
That We Should Not Think about anything else...

Not You
Not Me

So I Shut My Mouth And Dont say A Word...i

تو نمی دانی
من الان در مقامی هستم
که می توانم تو را مجبور کنم حتی به خدا هم خیانت کنی!
نمی دانی
که دروغ و بهانه تحویل این و اون دادن برای رسیدن به خواستنی های فردی
شده است کار همه!
و بدان این کار تو برای من بی اهمیت است و بی ارزش.

تو نمی دانی
وقتی که به خاطر تو، تمام وقت های دنیا را در اختیار می گیرم
تلخی صبر کردن، چه شیرین می شود!

تو چه میدانی؟!
گاهی به این فکر می افتم
که تو حتی نمیدانی دقیقا کجا داری قدمت را می گذاری!

با این همه فکر کنم تو فقط از یک چیز آگاه هستی:
اینکه می دانی چه چیزی را می خواهی!
که فقط همین مهم است و بس،
که نباید به چیز دیگری فکر کرد...

نه تو
و نه من!

پس دهانم را می بندم و ساکت می شوم...

Friday, February 02, 2007

497
Chain

I'll Give My Lollipops and Ice-creams Free Of Charge
To Those Young Girls
Who Would Lick It for Me
Just For Me!

I Give two Or more to those
Who'd Stand In Front of Me
and Stare At My eyes!

Ummm...
Lemme Think...
Uhhh! Nope! There is no Age Limits at all!i

آبنبات چوبی و بستنی هایم را مجانی می دهم به دخترکی
که آنرا فقط برای من لیس بزند
فقط برای من

به آنهایی که بایستند جلوی من
و خیره بشوند به چشمای من،
به آنها دو یا حتی بیشتر می دهم!

بذارید یک کم فکر بکنم...
اوووومممم....
نع! محدودیت سنی هم اصلا ندارد!
Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm