467
Portrait Of A So Called Normal Life
If I Could Just Get That Damn Assurance
That A Boy Like Me could always have a woman like you around
I'd never take that risk to share my Life with someone else's.
Then I'd Become The Bravest Cukoos
And One of those Days that I'd See The Eagle Of Your Nest Away
I'd come and Lay My Egg
So That Our CHicken would grow Under his Wings
And I'd go and rent myself a Window somewhere around
and Stare at its Low capacity and short extreme
And Notice How Short The distance between us is,
How Far You Are
And How Shallow Life is
And How Heavy My Body has become.
I'd Go and
Get Disappointed
That Law Doesnt Admit The Only Safe Kind Of Love.
من اگر می توانستم آن اطمینان خاطر لعنتی را کسب کنم
که پسری مثل من می تواند زنی مثل تو را همیشه همین نزدیکی ها داشته باشد
هیچ وقت ریسک نمی کردم زندگی مو با یه نفر دیگه قسمت کنم.
شجاع ترین فاخته ها می شدم
و یکی از آن روزهایی که چشم عقاب خانه ات را دور میدیدم
می آمدم و تخمم را می گذاشتم
تا جوجه مان زیر بال و پرش بزرگ شود
خودمم همون دوروبرا یه پنجره اجاره می کردم
زل می زدم به بینهایت کم ظرفیت و کوتاهش
پی میبردم که فاصلهء ما چه کم،
تو چه دور،
زندگی چقدر سطحی،
و تن من چقدر سنگین شده است.
می رفتمو
سرخورده می شدم
که قانون، عشق حالیش نمی شود.
Portrait Of A So Called Normal Life
If I Could Just Get That Damn Assurance
That A Boy Like Me could always have a woman like you around
I'd never take that risk to share my Life with someone else's.
Then I'd Become The Bravest Cukoos
And One of those Days that I'd See The Eagle Of Your Nest Away
I'd come and Lay My Egg
So That Our CHicken would grow Under his Wings
And I'd go and rent myself a Window somewhere around
and Stare at its Low capacity and short extreme
And Notice How Short The distance between us is,
How Far You Are
And How Shallow Life is
And How Heavy My Body has become.
I'd Go and
Get Disappointed
That Law Doesnt Admit The Only Safe Kind Of Love.
من اگر می توانستم آن اطمینان خاطر لعنتی را کسب کنم
که پسری مثل من می تواند زنی مثل تو را همیشه همین نزدیکی ها داشته باشد
هیچ وقت ریسک نمی کردم زندگی مو با یه نفر دیگه قسمت کنم.
شجاع ترین فاخته ها می شدم
و یکی از آن روزهایی که چشم عقاب خانه ات را دور میدیدم
می آمدم و تخمم را می گذاشتم
تا جوجه مان زیر بال و پرش بزرگ شود
خودمم همون دوروبرا یه پنجره اجاره می کردم
زل می زدم به بینهایت کم ظرفیت و کوتاهش
پی میبردم که فاصلهء ما چه کم،
تو چه دور،
زندگی چقدر سطحی،
و تن من چقدر سنگین شده است.
می رفتمو
سرخورده می شدم
که قانون، عشق حالیش نمی شود.
No comments:
Post a Comment