Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm

Tuesday, September 18, 2007

572
Title

Translation? Later!

امروز بعد از يه مدت خيلي طولاني دوباره خودم را ملاقات كردم!
خيلي خوشحال شدم!

تازه دوش گرفته بود، و با صورت اصلاح شده
آمد توي اتاق من
و قبل از اينكه انتخاب كند چه رنگ شـورتـي را اين دفعه پايش كند
ايستاد... كمي فكر كرد...
كمي فكر كرد و انگار تصميمي خاص گرفته باشد،
رفت و آهنگ معروف: والتس شمارهء 2، از قطعهء جز ديميتري شوستاكوويچ را گذاشت
همان آهنگي كه در ابتداي شروع فيلم Eyes Wide Shut هم شنيده مي شود،
و با "تك تك لحظه هاي آني زندگيش" كمي والتس رقصيد، به سمت كمد
و معروف ترين مارك پيراهن سفيدش را برداشت
و بهترين كتش را
انگار مي خواهد براي نوازندگي پيانو در يك كنسرت بزرگ لباس بپوشد،
اما بر خلاف آن يك شلوار جين پوشيد
ساعتش را بست
و ادكلن گران مورد علاقه اش را زد،
و در حالي اسپري كردن دوبارهء سينه اش را براي خودش توجيه كرد كه:
تمام اين ها براي اين است كه من حس ويژه اي داشته باشم،
اگر چه از ارزش فوق العادهء بوي يك ادكلن اين چنيني،
در مواجهه با بوي دود توي خيابان ها به مقدار زيادي كاسته مي شود.

سپس يك نگاهي از درون به مردانگي بيرون خودش انداخت
و ديد تنها چيزي كه در آن لحظه كم دارد، يك مزداي مدل 3 است، به عنوان اولين ماشين
تا آن روزي فرا برسد كه در جايي خانه بخرد
كه وقتي از خانه اش به بيرون پا مي گذارد، مردمان و خيابان هايش ليموزين و ليموزين سوارها را پذيرفته باشند
و ليموزين سواري توجيه داشته باشد.

بعد در حالي كه نگاه شگفت زدهء افراد خانه را به خود جلب كرده بود
با هم از خانه بيرون رفتيم
به چند جا سر زد، كارهاي ضروري اش را انجام داد
با چند نفر تماس گرفت
و چند تماس تلفني دريافت كرد
و در آخذ با چند نفر ملاقات كرد
و به خانه برگشت.

--

اتفاقا تا همين نيم ساعت پيش
وقتي داشتيم به موزيك جز مخصوص محيط بارها گوش مي كرديم و گپ مي زديم
به من اعتراف كرد:
ديشب براي اولين بار در عمرش مجبور شده به دختري - هر چند از لحاظ شعور و درك و فرهنگ و منطق عميقا پست - بگويد:
Go **** Yourself, ***** يعني طرف برود خودش را افـ... كند، فلان فلان شده!

و آن قدر به كار بردن اين كلمات برايش گران تمام شود كه يك ساعت در تخت خواب بيدار بماند
و به اين موضوع فكر كند كه واقعا چرا خودش را در موقعيت ها و با آدم هايي قرار دهد كه مجبور شود رفتاري در چنين حد پاييني از خود بروز دهد؟

به نظر مي رسيد كه اين موضوع آنقدر عصبي و ديوانه اش كرده بود كه
داشت به من! قول مي داد كه از اين به بعد
با هر كسي آنقدر گرم نگيرد كه دوباره به اين كار مجبور شود!

و از من خواست
كه اين را در وبلاگم، جايي قرار دهم كه هميشه جلوي چشم باشد.
تا هر از گاهي به ياد بياورد
چه جور آدمي هست
و به كجا تعلق دارد...

---

و من فقط خواستم خواسته اش را برآورده كرده باشم.
هر چند كه اين نوشته خيلي طولاني شده باشد...

No comments:

Quick Navigation: Home - Facebook - Twitter - Last.fm