613
Faubourg Saint-Denis
Faubourg Saint-Denis
I'm Back
I'm back To my Family
But
Mom Has gone Abroad
Sis is at school half of each day
and Dad is at work.
I'm All Alone in This House
***
The Phone doesn't Ring For Me!
Cause Nobody Knows that I'm Back!
No one's Phone Will Ring
Cause No one's supposed to know I'm back.
So I'm not Gonna Answer it.
***
There Are lotta hours everyday
that I spent at home alone.
I can Unplug The Telephone
and Play Piano with All Attention.
I can Plug In the Guitar To it's Giant Amplifier
and Play Until The Blistering Fingers.
I can Listen To Music As Loud as I Desire!
I Can Create A Big Mess!
I can sit in the bay window
and Look at the people walking in the avenue
I can Buy Their Look
And Stare in their eyes.
I can Lay down on my bed.
Relaxing
Day Dreaming.
But Even If I had a Girlfriend
I would not feel like inviting her to come over
to spend some time together.
Cause I can Play The Piano
I can Touch The Keys instead of a body
Push 'em
Play 'em
And Go Crazy!
***
I don't want ot invite a girl to my house
To spend these couple of hours of each of these few days together
In this so real moment of life
That I'm alone...
Its a Weird Feeling...
I don't know...
I must Have lost Faith In My Pēnis!i
من برگشته ام خونه
برگشته ام پيش خانواده ام
اما
مامانه رفته خارج
خواهره نصف روز مدرسه است
پدره سر كاره
من تنهام تو اين خونه
***
تلفن براي من زنگ نمي خورد!
چون هيچ كس نمي داند من برگشته ام!
تلفن كسي زنگ نخواهد خورد
چون كسي قرار نيست بداند كه من برگشته ام.
پس جواب نمي دهم.
***
ساعت هاي زيادي از روز هست
كه من تنهام تو خونه
مي تونم تلفن رو از پريز بكشم
و با تمام حواس پيانو بزنم
مي تونم گيتار را وصل كنم به آمپليفاير غول مانندش
و تا تاول زدن انگشتانم گيتار بزنم.
مي توانم هر چقدر كه بخواهم بلند بلند موزيك گوش كنم.
مي توانم همه چيز را حسابي به هم بريزم.
مي توانم ساعت ها بشينم پاي پنجره
و به آدم هايي كه از توي كوچه رد مي شوند نگاه كنم
مي توانم نگاهشان را بخرم
و به چشمانشان خيره شوم.
مي توانم روي تخت دراز بكشم
استراحت كنم
روياپردازي كنم.
اما اگر دوست دختري هم داشتم
دوست نداشتم دعوتش كنم بيايد
اين ساعت ها را با هم بگذرونيم.
چون مي توانم پيانو بزنم
و به جاي يك بدن كلاويه هايش را لمس كنم.
فشار بدهم.
بنوازم
و ديوانه بشم!
***
در اين لحظهء واقعا حقيقيه زندگي
كه من تنهام
دوست ندارم دختري رو دعوت كنم خونه
كه تمام اين چند ساعت، از اين چند روز رو با هم بگذرونيم...
حس غريبيه...
نمي دانم...
بايد ايمانم را به شومبولم از دست داده باشم!
Mom Has gone Abroad
Sis is at school half of each day
and Dad is at work.
I'm All Alone in This House
***
The Phone doesn't Ring For Me!
Cause Nobody Knows that I'm Back!
No one's Phone Will Ring
Cause No one's supposed to know I'm back.
So I'm not Gonna Answer it.
***
There Are lotta hours everyday
that I spent at home alone.
I can Unplug The Telephone
and Play Piano with All Attention.
I can Plug In the Guitar To it's Giant Amplifier
and Play Until The Blistering Fingers.
I can Listen To Music As Loud as I Desire!
I Can Create A Big Mess!
I can sit in the bay window
and Look at the people walking in the avenue
I can Buy Their Look
And Stare in their eyes.
I can Lay down on my bed.
Relaxing
Day Dreaming.
But Even If I had a Girlfriend
I would not feel like inviting her to come over
to spend some time together.
Cause I can Play The Piano
I can Touch The Keys instead of a body
Push 'em
Play 'em
And Go Crazy!
***
I don't want ot invite a girl to my house
To spend these couple of hours of each of these few days together
In this so real moment of life
That I'm alone...
Its a Weird Feeling...
I don't know...
I must Have lost Faith In My Pēnis!i
من برگشته ام خونه
برگشته ام پيش خانواده ام
اما
مامانه رفته خارج
خواهره نصف روز مدرسه است
پدره سر كاره
من تنهام تو اين خونه
***
تلفن براي من زنگ نمي خورد!
چون هيچ كس نمي داند من برگشته ام!
تلفن كسي زنگ نخواهد خورد
چون كسي قرار نيست بداند كه من برگشته ام.
پس جواب نمي دهم.
***
ساعت هاي زيادي از روز هست
كه من تنهام تو خونه
مي تونم تلفن رو از پريز بكشم
و با تمام حواس پيانو بزنم
مي تونم گيتار را وصل كنم به آمپليفاير غول مانندش
و تا تاول زدن انگشتانم گيتار بزنم.
مي توانم هر چقدر كه بخواهم بلند بلند موزيك گوش كنم.
مي توانم همه چيز را حسابي به هم بريزم.
مي توانم ساعت ها بشينم پاي پنجره
و به آدم هايي كه از توي كوچه رد مي شوند نگاه كنم
مي توانم نگاهشان را بخرم
و به چشمانشان خيره شوم.
مي توانم روي تخت دراز بكشم
استراحت كنم
روياپردازي كنم.
اما اگر دوست دختري هم داشتم
دوست نداشتم دعوتش كنم بيايد
اين ساعت ها را با هم بگذرونيم.
چون مي توانم پيانو بزنم
و به جاي يك بدن كلاويه هايش را لمس كنم.
فشار بدهم.
بنوازم
و ديوانه بشم!
***
در اين لحظهء واقعا حقيقيه زندگي
كه من تنهام
دوست ندارم دختري رو دعوت كنم خونه
كه تمام اين چند ساعت، از اين چند روز رو با هم بگذرونيم...
حس غريبيه...
نمي دانم...
بايد ايمانم را به شومبولم از دست داده باشم!